۱۳۹۲ مهر ۲۲, دوشنبه

Leide ich mehr und mehr und mehr

به سبز میگفتم وقتی میرفتم مگر چند نفر ازین رفتن حسرت خوردند.
 میدانم سحر، بود شاید، پگاه بود و فرشاد و حسین و لوییزم...بلندترین گریه ی آن وقت رفتنم که هق هق بلند بود با پگاه بود فقط...بلند دم درب خانه...گاهی بهش میخندیم اما الان بهش نمیخندم...شاید آقای الف .ت هم کمی اشک خرج کرد. شاید هم نه.
وقتی رفتم جز همین ها چه کسی یاد من بود؟ شماره ی من را پاک کردند. رفتم...اینها اینجا در خانه هستند. وقتی هم بیشتر رفتم کسی من راصدا نکرد....ولی بود روزگاری سالهایی گذشته تر که من چندین صد روز سوگواری رفتن کسی را کردم که کردم و تمام شد. از آن داستان ماند دوستی ما.
میدانم الانم بگذارم بروم باز کنار نگار و پگاه و هق هق خواهم کرد؟ نه نمیدانم...اما میدانم وقتی باز بروم پاک خواهم شد.
ببین! اینجا که خانه است پاک شده ای....
آنجا که بارسلون خانه نشد برای من که خانه جایی بود که بنابود شما باشید اگر هم، نه دوستان باشند...نه پگاه بود و نه...من و بودم و مرد....هیچ کس نبود همانطور که من در ماشین میتوانستم تنهایی بسوزم و بعدش تنهاییم را بترسم....که  تنها نماندم با ماشین لت و پار گوشه ی خیابان.
بارسلون خانه نبود...که شما  نبودید، بجای شما هم تمی و ماریای جانان جای شما نبودند و بقیه هم که آنتی شما محسوب میشدند...زنهار اگر بقیه بشوند شما...ما کجا آن بقیه ی بارسلون بجز تمی و ماریا و مرد کجا؟ ...
دلم بغض است از نمیدانم چه. از دلتنگی نه. از فراموش شدگی. من میتوانم نرفته باشم سالها همینجا و فراموش بشوم...از آنهای در بارسلون همانطور که این غیاب را با آغوش باز پذیرا شده اند که نه احوال ما از راه دور گرفته اند (داستان قهر شغال از باغ)... از اینها دلم نمیگیرد از اینها کیف میکنم. من آدم باز کردن راه خصومت نیستم ولی از کسانی که بنظرم مبتذل و حقیرند استقبال خصومت میکنم...کیف میکنم قهر میکنند.
اما اینجا؟ مرا اینجا فراموش نکنید....اگر هم رفتم تنهایم نگذارید. من در بارسلون با ریسمان تنهایی بدار آویخته شدم. مسافرت؟
کوهنوردی؟ دوستان از آن نوع؟  تفریحاتشان را درک نمیکردم. موضوع مورد بحث ها....آدمها؟؟ آدمها؟؟؟ من را تنها نذار زن
من را در خانه ی نگار وقتی دراز کشیده ام و به پگاه فکر میکنم دم رفتن من، رفتنم نمی آید پگاه جان! بیایید نگذارین من بروم.
من دارم از این تعلیق ذره ذره آب میشوم. شبها خواب میبنم روزها کابوس میبنم.

هیچ نظری موجود نیست: