‏نمایش پست‌ها با برچسب تولد. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب تولد. نمایش همه پست‌ها

۱۳۹۴ دی ۱۹, شنبه

تولد نیست. سالمرگ بچه است.

مخاییل دیمف سرگیف عزیزم

چند روز پیش سالمرگ خواهرم بود. به مادرم نه خطی نوشتم و نه تماسی برقرار کردم. در اتاقم نشستم. تازه از سرکار برگشته بودم. عکسش را گذاشتم جلوم. بی چاره و مستاصل اشک ریختم. آرام. مثل روز اول. همان روز که الف و الف آمدند بیمارستان دی. همان روز که سر به آمبولانس ها میکشیدم یک جنازه ی لاغر پیدا کنم. تو نگو مادرم طبقه ای بالاتر در سرد خانه دستش را به موهای مجعدش میکشید. تمام آرزوی من این است که جای بخیه هایش را ندیده باشد.
ندیدم که بوده. اما در بخش مراقبت های ویژه، کسی موهایش را با یک جفت روبان سفید بسته بود. کاش همانطور به خاک داده باشندش. حتما میدانید که من برای خاکسپاری نرفتم. کدام سنگ دلی خواهرش را به خاک میسپارد؟
از دردم کم شده؟ ذره ای نشده. دلم تنگ است. تولدش بود و گذشت.

۱۳۹۴ مهر ۲۶, یکشنبه