عزیز من اولگا ایوانویچ
دلم برای خانم سین تنگ شده است. ما همسایه بودیم. ای کاش دنیا طوری بگردد که باز همدیگر را ببینیم و به او بگویم که دونفر ما باید عذرخواهی کنیم و عبور کنیم و از کنار خاطراتمان با نفرت عبور نکنیم. نمیخواهم بازش بیاورم در زندگی شلوغم. فقط میخواهم صلح باشد.
خسته ام. توان نفرت و کینه و استرس بدنبال آن را ندارم. توان مبارزه کردن برای بدست آوردن یا به زور نگه داشتن آدمهایم را ندارم. شاید بهتر بگویم که به رفتن شان و رفتنم راضیم زیرا ضعیف تر از آنم که به جنگ مشکلات بروم. مشکلات باید خودشان محو بشوند. من خسته ام.