۱۳۹۳ آبان ۴, یکشنبه

عزیزم اولگا ایوانویچ عزیز

درست است که اوضاع پیچیده ایست اما من با خودم در صلحم. صلح خوب است.

۱۳۹۳ آبان ۱, پنجشنبه

قصه است این

عزیز من اولگا ایوانویچ

دلم برای خانم سین تنگ شده است. ما همسایه بودیم. ای کاش دنیا طوری بگردد که باز همدیگر را ببینیم و به او بگویم که دونفر ما باید عذرخواهی کنیم و عبور کنیم و از کنار خاطراتمان با نفرت عبور نکنیم. نمیخواهم بازش بیاورم در زندگی شلوغم. فقط میخواهم صلح باشد.
خسته ام. توان نفرت و کینه و استرس بدنبال آن را ندارم. توان مبارزه کردن برای بدست آوردن یا به زور نگه داشتن آدمهایم را ندارم. شاید بهتر بگویم که به رفتن شان و رفتنم راضیم زیرا ضعیف تر از آنم که به جنگ مشکلات بروم. مشکلات باید خودشان محو بشوند. من خسته ام.

۱۳۹۳ مهر ۲۴, پنجشنبه

A las cinco en Punto de la tarde.

در ساعت پنج عصر
la muerte puso huevos en la herida
لورکا
عزیز من
من در ساعت پنج عصر در بیمارستان امام خمینی روز بیست و پنجم مهرماه سال هزاروسیصد و شصت و یک پا به جبر به عرصه جهان گذاشتم و هیچ زمان بعد از دوران دبیرستان به اندازه ی این تولد پا در هوا اما خوشبخت و آرام نبودم. 
شادیتان فزود باد که شادی من هستید

۱۳۹۳ مهر ۲۱, دوشنبه

Wettbewerb

از این بازی که همیشه کسی جلوتر از من باشد در زبان خارجی و من تعجیل کنم در آموختن خوشم می آید. از رقابت خوشم نمی آید اما از اینکه به کسی که جلوتر از من بدود برسم، چرا|؛ خوشم می آید.

۱۳۹۳ مهر ۱۵, سه‌شنبه

قصه است این

اولگا ایوانویچ عزیز
شنیده ام مهمان عزیز کرده تان رسیده است. چشمتان روشن. ما که در همسایگی ایشان از دیدارشان محروم شده ایم.
سه روز دیگر یک ماه می شود. عزیز من! اینجا را دوست دارم. مردم خودم را. همین چند نفر را که انگشتان یک دست نمی شوند و همین مردمی که می گویند سرد و بد اخلاقند را بیشتر دوست دارم. انگاری که همان آدمی که در من عصایی قورت داده است اینجا خلاصی پیدا کرده. همین بی حرفی و کم حرفی من را راحت میکند. همین که من حوصله ندارم و آنها هم، یعنی زندگی خوب است. خوبی آن شب های بوخوم است. جمعه شب های خانم نون است.
عزیز من تار و پود من از هم گسسته می شد اگر می ماندم. اگر هم برگردم همین می شود. این است که می مانم. تمام از دست رفتن هایم ارزش ماندن را دارند. تجسم یک تصمیم هستم که چشمم را به روی خشونت و سختی هایش بسته ام. چشمهایم را محروم کردم از دیدن هایی دلم به دیدارشان خوش بود اما عیبی ندارد. من می مانم و برنمیگردم این بار. این بار شهر زیبا و زنده ام و تونل صدر را گذاشته ام لای کتاب و گاهی تماشایش میکنم. خودم پناه خودم شده ام.
برای من آرزوهای خوب کنید
دوستدار شما
نینوچکا مرغ در سفر