۱۳۹۳ فروردین ۷, پنجشنبه

cheek to cheek

به زن دیوانه ای در خیابان گیگان روبروی خانه ی شماره ی ۱۱ خندیدم. داشت با لیدی این رد میرقصید: چیک تو چیک*
 به دختر دیوانه ای که با یک شال قرمز دور شانه دلش میخواست با این موزیک مبتذل یک روز برقصد و نرقصید چیک تو چیک خندیدم
*cheek to cheek

۱۳۹۳ فروردین ۶, چهارشنبه

چی شده که فالگوش نمیرن؟ مردم دارن میمیرن

اولگا ایوانویچ عزیز
اعتراف میکنم در مکانهای شلوغ موجودی هستم مضطرب. از صدای دف بگیر تا صدای قاشق و چنگال.
چه کسی طاقت ترس های مرا دارد؟ دستم هم میلرزد در شلوغی های بی سامان. نجاتم دهید ای ابرهای باران زا!
نینوچکا مرغ در سفر

ریم عزیز

ریم عزیز
همیشه شب، فردایی مبهم و ترسناک دارد. اوصیک به دوری از ترس مورنینگ افتر* آن فردا است که مشوشم کرده است

* مورنینگ افتر یک قرص ضد بارداری نیست درینجا

۱۳۹۳ فروردین ۱, جمعه

یک هزار و سیصد و نود و چهار

از خواب پریده ام امشب:
دوباره خواب دیدم سوار قطار از منهتن به لانگ آیلند می روم. حتا چراغهای خانه ی گتسبی بزرگ را دیدم که روشن بود. گفتم که بقول آن عزیز چیست که از زندگی قدرتمند تر باشد و برتر از همه. دیدم که بهار و زندگی خودشان را به رخم میکشند.
گفتم چه زیبایی تو در چشم من! سکوت...گفتم که من کار کشته ی روزگار نیستم، ماییم و نوای بی نوایی، زیبا!..سکوت...گفتم مگر به صورتست، به همان نوای بی نوای غریزی ست که تو زیبایی....در نظر غریزه ام زیبایی.
کف دستم را نشان دادم: آآ...من همینقدرم همین که می نمایم. دیدم هیچ کس در قطار نیست. قطار روی ریل ها هروله میکرد و بلیطم در مشتم عرق کرده بود. کسی نبود آنجا اما گفتم تو زیبایی در چشم من...بسم الله اگر حریف مایی. قطار خالی میرفت، کسی در ایستگاهی انتظارم را میکشید. انتظار من را میکشت...گفتم زیبایی ای غایب از نظر بیا! دیدم من جا مانده در قطار، ایستگاه در آغوشش کشیده. غبطه خوردم به آن...غبطه خوردم به چهارخانه های پیراهنش...قطار بوق می زد...صدای کسی در باد میامد که انگار زندگیش را آنطرف خط گذاشته بود و روی ریل ها خوابیده بود. قطار پر از سرهای بی صورت بود. پچ پچه های ترس از دیر رسیدن. هیچ کس احوال آنکس که زیر چرخ ها له میشد را نمیخواست...گفتم با تو من همین آینه ام، با من رندی روا نیست...صدای سوت قطار بیدارم کرد. در مشت عرق کرده ام بلیطم مچاله شده بود مثل کسی که زیر چرخهای قطار خوابیده.

یار من باش که زیب فلک و زینت دهر
از مَه روی تو و اشک چو پروین من است

۱۳۹۲ اسفند ۲۸, چهارشنبه

دامن کشان؟

دیدی چه خزیده بهار آمد و می رود و نیستی؟
ساری گلین هم سر افکنده شد ازین جفایی که بر ما رفت.
در گوشم زبان گرفته: نِی نیم آمان آمان! نِی نیم آمان آمان....

از لحاظ لغوی ساری گلین در آذری یعنی عروس زرد یا عروس موطلایی که در افسانه های آذربایجان اشاره به خورشید است

قصه است این

سرگی بالزاموف عزیز

از ملاقات شما در عمارتمان خوشوقت شدیم و از رفتن هم مکدر خاطر. در این میان نشستید روی صندلی و جمله ای به انگلیسی گفتید:
What went wrong
من وقتی راه گلویم را هورمون ها و میانجی های عصب شیمیایی میگیرند. جوابی ندارم. اما بعد از رفتن شما فکر کردم ببینم چه چیزی اشتباه شده بود در آن معادله (بقول شما دانشمندان) دیدم آنچه که اشتباه بود شروع بود تا آخرش.
از هدایای زیبای شما متشکریم و این باعث میشود یاد شما همیشه باشد در این عمارت و حال ما را تلخ کند و بعضی ها دلتنگ
در مورد کاهش وزنتان هم عزیز من! بهتر است به این تیاتر پایان دهید. شما در غیاب من رژیم سختی داشتید برای لاغری و از آن ببعد دیدید که دارید زیادی وزن از دست میدهید ولی کمی دیر بود بعد تصمیم گرفتید که برای رفع نگرانی خانواده چاق شوید. بنابرین بهتر است احوال رژیمیتان نگذاریم به حساب حال غم خوردن شما و بی انصافی است اگر کسی شما را غمگین بخواند. و این باعث خوشوقتی ماست.
علی الظاهر بزودی مهمان جوانی هم خواهید داشت  از رسته ی خودتان. تبریک من را پیشاپیش قبول کنید.  دیگر برای شما سختی عارض نخواهد شد با این دوستی. و رژیمتان را ادامه دهید زیرا مجبورتان خواهند کرد که برای خوش تیپ ماندن به رژیمتان ادامه دهید.
بنابرین جواب سوالت این است. هیچ چیز اشتباه نبود. تجسد اشتباه من بودم.  شما با مسایل خود در سطح، بسیار خوب روبرو میشوید و رنجی نکشیدید نمیکشید و نخواهید کشید. این خیلی مهم است که شما در سطح شنا میکنید غم میخورید و سالاد در عوض میتوانید خوب نفس بگیرید. در عوض من؛ خیر همیشه در عمق و همیشه در حال غرق شدنم. این است فرق شما شناگر در سطح و من ناشی که نفسم در زیر و عمق تمام میکنم و همانجا تلف میشوم
جمله ی آخر اینکه نیازی به نامه نگاری های شما نیست. این آخرین کاغذیست که اینجا برای شما مینویسم. حرفهای دیگر با شما بماند برای جای دیگر
من میدانم کجا چه میگذرد
نینوچکا مرغ در سفر

۱۳۹۲ اسفند ۲۷, سه‌شنبه

قصه است این

دوست عزیز

هرچه بی انصافی و بی مروتی جهان است بر فرق سر ما. اصلن ما بی سر و صاحاب و پخمه سر.
اینجا مراسم آتش بازی اجرا کردند مثل هر سال. مثل هر سال هم در سر مردم غوغایی بود در سر ما هم. هیچ وقت نمیفهمم اینهمه بگو مگو و ماجرا بر سر چیست؟ همانقدر که نمی فهمم پایکوبی از چه رو.
برایم کاغذ بنویسید
باقی بقایتان

۱۳۹۲ اسفند ۲۳, جمعه

قصه است این

ریمف سرگی ایوانویچ عزیز

بسته ی مرحمتی شما رسیده است. حقیقت این است که زبان از تشکر قاصر است. جدا از اینکه هدیه ی شما ناب و گرانبها بود، دریافت آن از جانب شما مطبوع و گرم است. امیدوارم که به شما بد نگذرد این دوران تلخکامی (کم کامی) و بزودی آن نیز برطرف شود و سعادت ملاقات شما زودتر دست دهد.

نینوچکا مرغ بی قرار

۱۳۹۲ اسفند ۲۰, سه‌شنبه

قصه است این

اولگا ایوانویچ عزیز

حالم شبیه ورتر جوان شده است. شرمنده ی شما هستم که همیشه نامه های آکنده از اندوه و خشمم را دریافت میکنید. دوست داشتم بگویم با اینکه شهر وحشی است و این روزها که به سال نو نزدیک میشویم؛ وحشی تر، از اندوه من کاسته میشود بتدریج. یک علتش شاید مهمانیی باشد که پنج شنبه شب دعوت شده ایم. بله! ما پنج شنبه شب به یک شب نشینی می رویم. مانند ورتر جوان هستم  پر از شور و شوق و دلتنگی همزمان. هنوز هیچ شغلی ندارم. اما مطمئنم پیدا می شود. کافیست این تعطیلات لعنتی بی وقت تمام شوند بال میگشایم.
اولگا ایوانویچ عزیزم
گفته بودم شهر را چقدر شبیه به نیویورک میدانم. همانقدر من را به شور و شوق وا میدارد و همانقدر من را میترساند. مثلن نمونه اش شب قبل است. با زن رفته بودیم برای خرید و غوغایی بود در شهر. ما میرفتیم صحبت میکردیم و زمان را نمیفهمیدیم شاید اگر تنها بودم میترسیدم از آن همه شلوغی. شما که میدانید من مدت طولانیی نیست که از آن شهر کوچک آمده ام.
از شما پنهان نیست که از نو شدن سال همیشه بیزار بوده ام اما ظاهرن امسال برنامه ی جدیدی داریم برای تعطیلات سال نو. این است که از اندوه من کم میشود.
ناسپاسی از طبیعت است اگر بگویم حال اینجایم چقدر خوش ترست از آنجا. هرچند که اینجا هم نخواهم پایید و شما میدانید.
دوستدار شما
نینوچکا مرغ در سفر

۱۳۹۲ اسفند ۱۹, دوشنبه

قصه است این

اولگا ایوانویچ عزیز
دلتنگی هویتش را از صاحبش میرباید و محصور میشود در یک دلِ تنگ جدا از انسان. یک مخروط پر خون هوشمند که با بخاطر آوردن، فشرده می شود و می میرد و زنده میشود. آن وقت دیگر فراموش کرده ای که برای چه کسی اما میدانی دلت در سینه نمی گنجد. اینگونه دلتنگی که کنارت بنشیند و دلت تنگ باشد برایش. به بیان دیگر، دل تنگی از جایی ببعد دیگر یک مفهوم نیست، یک فرد است. خسته با شانه های افتاده و دهان خنده و چشمان گریه. راه می رود، می نشیند، میخوابد و یک تصنیف را زمزمه میکند و در دلتنگی از صاحبش پیشی میگیرد. تو؟ دلت تنگ نیست یا اگر باشد نمیدانی زیرا که دلتنگی از تو رفته و هویتش را پیدا کرده سر یک کوچه، به یک صدای مبهم از یاد رفته، به خنده ها...تو از کنارش می روی  خانه اما دلتنگی جا می ماند کنارش و غمگنانه نگاهش میکند. همه چیز رنگ می بازد و محو میشود جز دلتنگی.
برایم بنویس دلم برایت تنگ است
نینوچکا مرغ در سفر

۱۳۹۲ اسفند ۱۶, جمعه

بهاریه

بهاریه ی امسال اینکه
امروز که بهار نیست ولی تولد توست. شانزده اسفند. تصمیم دارم امسال بهاریه ننویسم.
اگر تو خواهر مرده ی من جویای احوال من باشی همه چیز گند است. چراغ های رابطه رنگ زنگار گرفته و من طاقت ندارم و نه حوصله پیرم.
بهار جان هم که بیاید می آیم سر گور خالی ات روضه میخوانم گل میگذارم و می روم.
میگویند ابراز عجز و بدبختی نکنید این است که میخواهم ابراز خوشبختی و توانایی کنم. به خودم ببالم از آشنایی با مبتذل ترین آدمهای ممکنه در بارسلون و این ارمغان را با خودم بیاورم به سر گورت ببینی چه احمقی هستم...هنوز...تولدت مبارک
سالی که باهارش با تولد یک بچه ی مرده شروع شود لجنش ما را میگیرد. لا اقل روز زن تو بچه  ی مرده مبارک. من خسته ام. دلم میخواهد بخوابم و بیدار نشوم بلکه هم با هم محشور شیم که ایکاش معتقد بودم.
این را میگویند استیصال

۱۳۹۲ اسفند ۱۱, یکشنبه

من یک حکیمم



امروز یک مصاحبه ی کاری رفتم با سوابق نسبتن خوبم به یک شرکت دارویی. طرف از من آنقدری خوشش آمد که نتوانست جلوی تحسین خودش را بگیرد. حقوق پیشنهادی خوبی هم داشتند اما میدانی چه چیز حالم را تمام روز خراب کرد که این کار برایم بیزنس بود نه آنی که من میخواستم.
برمیگردم به سال هشتاد و شش. انترن داخلی. شب
اورژانس بیمارستان طرفه. آرامش حتا آشوب بیمارستان در شب حالم را خوب میکند. انترنی بهترین دوران تحصیل من بوده هم در بیمارستان سن پائو در بارسلون و هم در تمام بیمارستانهای دانشگاه پزشکی.
طمع کرده ام در این مدت محدود که ایران هستیم را به کلینیک بازگردم. من آدم کشیک شب هستم. چون آدم شب هستم و آرامش تمرکزم را از شب میدزدم و در کار به بهره میگیرم. حتا اگر حقوقش نصف باشد. من آدم بیزنس و فروختن دارو و محصولات بر مبنای اطلاعات کذب نیستم. من فروشنده نیستم. من طبیبم. عزیز من! من طبیبم!