۱۳۹۲ اسفند ۱۶, جمعه

بهاریه

بهاریه ی امسال اینکه
امروز که بهار نیست ولی تولد توست. شانزده اسفند. تصمیم دارم امسال بهاریه ننویسم.
اگر تو خواهر مرده ی من جویای احوال من باشی همه چیز گند است. چراغ های رابطه رنگ زنگار گرفته و من طاقت ندارم و نه حوصله پیرم.
بهار جان هم که بیاید می آیم سر گور خالی ات روضه میخوانم گل میگذارم و می روم.
میگویند ابراز عجز و بدبختی نکنید این است که میخواهم ابراز خوشبختی و توانایی کنم. به خودم ببالم از آشنایی با مبتذل ترین آدمهای ممکنه در بارسلون و این ارمغان را با خودم بیاورم به سر گورت ببینی چه احمقی هستم...هنوز...تولدت مبارک
سالی که باهارش با تولد یک بچه ی مرده شروع شود لجنش ما را میگیرد. لا اقل روز زن تو بچه  ی مرده مبارک. من خسته ام. دلم میخواهد بخوابم و بیدار نشوم بلکه هم با هم محشور شیم که ایکاش معتقد بودم.
این را میگویند استیصال

هیچ نظری موجود نیست: