۱۳۹۲ آذر ۸, جمعه

Don't you cry tonight*

عکسی از من و زن هست از روز اول یا دوم تهران. عکس دیگری از همان شب هست از لب های من که زن گرفته. میخندند لبهای من. صدای دلم را در عکس میشنوم. سر زرگنده پارک کرده ام و زنی با موهای شبق از روی پل رد میشود و سوار ماشینم میشود.

شبی هم قرمه سبزی میخوردیم با ف و پگ لیمو عمانی فراوان بود.
سحر را در خیابان ایرانشهر جا گذاشتم در آینه.
و...رانندگی طولانی از یوسف آباد به شریعتی.

برمیگردم.

* guns n roses

۱۳۹۲ آذر ۶, چهارشنبه

من و باد صبا مسکین؟

باد صبا با آن همه باد صبا بودنش هم اگر تکیه گاه بود، باد بود؛ مسکین نمایی میکند وگرنه در بدعهدی کم از آدمیزاد ندارد عزیز من!

جوانان و پدران و مادران بدانند!

بعدها از رسالت وبلاگ نویسان این باشد که یک موومان را آغاز کنند به موضوعِ "عزیز من! تمام شده!"
اصلن من حاضرم این وظیفه ی خطیر را برعهده بگیرم و بنویسم:
عزیزانم! این کوشش های مذبوحانه و آزاردهنده برای ادامه ی روابطی که مرده اند چقدر کار انرژی بری است. اصلن یکی بگوید بابا جان! دخترم! پسرم! چرا کنار آمدن با این حقیقت که عمر این دوستی بسر آمده تلخ مینماید در حالیکه آسانتر از تقلا برای کشیدن طرف دیگر رابطه یا نگاه داشتنش است؟ چرا واقعن؟
حالا عمر دوستی خیلی خوب و قدیمی و عمیق و پایدار تمام شده است به هر دلیل. اصلن شما بگو نویسنده خودش قربانی تمام نشدن یک دوستی تمام شده است. هی پای نویسنده را میکشند وسط هی نویسنده با دبه و دودر کردن و فرار کردن تلاش میکند از معاشرت طفره برود بوضوح. اگر به تقلا بود، آدمها میامدند میگفتند: بابا جان! مگر ما وقتی در غربت ماتحتمان تکه تکه میشد و شما مشغول زنده بودنتان بودید هیچ وقت اعتراضی شد؟ یک بار یک نفر برای اثبات ارادتش به همسر آینده اش کسی را زیر پا مدام له میکرد بعد از تمام شدن رسالت اثبات، یادش افتاده بود برگردد و معاشرت از سربگیرد خب دیر است جانا! دیراست گالیا! دیگر در گوش من فسانه ی دلدادگی مخوان (هوشنگ ابتهاج)! بنظر حقیر خوانندگان عبرت بگیرند که دقت کنند ببینند به هر دلیلی اگر کسی از ایشان دوری میکند معنایش این است که کشیده است بیرون و شما هم بکشید بیرون. رابطه ی تمام شده، رفاقت خسته شده مثل آب دادن کاکتوس خشک بالکن خانه ی معلم سرخانه ی پیر پسرخاله های من است. این اصرار هیچ کمکی نمیکند به برگشتن دوستی بلکه فقط خاطرات خوب قدیمی و عرق و آواز را لجن مال میکند. بیایید بکشیم بیرون.
خطبه ی دوم این منبر هم این است که آدمها بدانند که وقتی حضور مداومی در صحنه ندارند نباید انتظار داشته باشند حضور چشمک زنشان و حاضر غایبشان قرار است به ثمر برسد. هرکس به هر دلیلی کمرنگ و پررنگ شود در روزگار نزدیکی  به همان رنگ کمرنگش میرسد و هیچ باران و خنده و سیگاری هم دلیل بر ماندگاری داستان نیست.
خطبه ی آخر اینکه اصلن گیریم که حضورها مداوم، روابط مکرر، با حرفهای به در گفته به دیوار بشنودتان چه میکنید؟ گیریم که منظوری هم نداشته اید، شاید کسی باشد در این دنیا  که کشیده باشد بیرون، بنظر من شما هم بکشید و بروید یا بکشید بیرون و قدری باشید در صحنه که لازم است باشید بیشتر هم؟ نه.

۱۳۹۲ آذر ۳, یکشنبه

گل ِ باغ ِ چه نیرنگ است تمهید ِ جنون من؟؟؟؟

تشنه ام
هرچه اعتنا نمی کنم
رگ‌های کبود ام عطشان اند

[ نیستی
و من
برای زخم‌های احتیاطی
نمک جمع کرده ام ]


شعر از رییس
از این وبلاگ  
عنوان بیدل 

خواب ها

دوباره در خواب ها دست به کشتار میزنم. دست بقتل میزنم و میگریزم وگزمه ها بدنبالم. دوباره خون میریزم.

۱۳۹۲ آبان ۲۷, دوشنبه

بیا تا قصه ها گویُم برایت

کلیشه ی تلخی من از رفتن تکرار پذیر است اما تکراری نمی شود. دوچرخه و پیانو و صورتحساب کافه و کلیشه های تبعیض جنسیتی و  دختری   که از دانشگاه تا خانه رکاب میزند دلم را تنگ کرده است. جایش حاشیه ی دانوب است. دانوب عزیزان من را نگاه میکند که کنارش قدم میزنند و می دوند. دلم قرص است به موهایش که قرار است باد بخورد و خنده های آسوده اش.

۱۳۹۲ آبان ۲۴, جمعه

طعم گند گس خرمالو*

بگذار همه ش بگوید //// بدود/// و بمیرد
بگذار که آرایشی دقیق داشته باشد

پس وقتی میگوید آری
تعبیری نیکو خواهم داشت//از میوه های زرد
که وقتی پخته شوند دلپذیر ترند

ـ پرویز اسلامپور

* شایان ذکر است که بلاگر از خرمالو متنفر است

تو گلدان هره ی عبوس من بودی


گلدان کمک میکند
تا به یاد آری
غیر از تو کسی
 در حیاط نشست
و گل و درخت را نگریست
کسی که شکسته ی پنجره ات
دشوارش نبود
و بوته ی گلدان تو را دوست داشت

ـ هوتن نجات


۱۳۹۲ آبان ۲۳, پنجشنبه

ریم عزیز

یک هو دیدم بی چاره و پر از زنهایی هستم که همه ی آنها، همه ی آنها درونشان لابیرنت های سیاه و خالی ست
پر از خالی بودم و هرچه چنگ مینداختم دستم به باد بود. 
کاش بیدارم کنند تنم از این کابوس درد میکند

۱۳۹۲ آبان ۱۹, یکشنبه

بوسه های صحاری بر کجاوه میت


سحابی بوسه

بر مدار گردنت

به کجاوه نشسته است

تعبیر من در آن کهکشان، پنهان بود

که بر کمر بستی

لیلت الهریر منم  دامنت صحرای آآآآآآآ خرست


شعر از ارژنگ اقاجری

۱۳۹۲ آبان ۱۴, سه‌شنبه

ریم عزیز

ریم عزیز
 ما شش حفره ی خالی هستیم. شش حفره ی اشک آلود دردناک.
از ابرهای بدرنگ پاییزی ست یا قصه ی معلق هورمون ها که روز و شبم تیر میکشند؟ کسی هولم داده است درون نحس این لابیرنت سرازیر؛ کاش آخر این سرازیر تهی باشد؛ ما سقوط کنیم، و انتهای میانبرش سنگ لحد باشد.
بیداد جهان با هجرت آغاز شده است، از آن روز ـ راستی روز چندم آفرینش بود؟ ـ من هر روز آغاز سفر میکنم، هر روز هجرت میکنم و هرروز تکه ای از من جایی جا می ماند. من بارها هجرت کرده ام و بارها مرده ام.
ما شش خالی حفره هایی هستیم دو بطن و دو دهلیز ما خون است، خون سرخ و باقی حفره ها خیس اند اما تشنه...
چاره ای کن برای گیسوی دیوانه ی لیلی! برای خوابهای من...عمریست دخیل بسته ی بی سروسامانت، چه سنگدلانه نمُردن ما را  در سکوت تماشا میکنی....چاره ای کن برای مویه ی سنگ نبشته های بیستون...

۱۳۹۲ آبان ۱۱, شنبه

روزی مبهم است *

هوای ابری هیچ وقت رها نمیکند، نه اروپا نه امریکا نه طهران دوست داشتنی.
رنگ هوا نفرت انگیز و بوی گند باران موذی.

* احمدرضا احمدی