۱۴۰۲ خرداد ۲۳, سه‌شنبه

ابوعطا یا اصفهان؟

از آنجایی که گوشی ثبت نشده و لپ تاپ تیتیش مامانیی دارم. در وبلاگ را در خارج باز کنید. من را با همین نام در کانال های تله گرام بجویید. 
قدیمی ها، یر چشم
جناب، خیر! ما نه میبخشیم نه فراموش میکنیم

اسپند را ببر، صدقه ی سرت/اسفند را چه کنم بدون تو و تولدت؟

 زیر قولم میزنم زیرامیدانم تو هم مثل من از بخشش آنچه ویرانگر نیست دریغ نمیکنی

زیر قولم میزنم و تو نخوان که هر روز به بهانه ای قدم زنان یا تندپا، اگر پا سالم باشد، یا کمی سرکش، تا مقابل پردیس "نمیدانم چی" میروم 

نگاه میکنم، عینک آفتابی میزنم، فس فس بینی و اشک

لعنت به این میهمانخانه

   میبینم من هر روز

که سر در گوش، پچپچه های ممنوع و خنده های ما

آن پردیس را فردوس کرده

دیدی؟ عطر موهای مجعّدِ یگانه ت با آفتاب

دست به یکی میکنند تا من، با اخم بگویم

به جعد و آفتابش نیست، به گلدان های بالکن"

غیبت و چای روی مبل هاست

من نمیگویم نرو، میگویم آنطور برو که انگار به 

"₩سعادت آباد اسباب کشیده ای


۱۴۰۲ خرداد ۲۲, دوشنبه

#Salud Mental/ hand in hand

مدتی بود دلم خواسته بود به نکات نه چندان مهمّ، اما شاید کمی کارگشا، به روش کتب مرجع و مقدس روانپزشکی امریکایی 

DSM

اشاره ای کنم. بدیهی است که، حقیر تلاش ندارد،  (خودبزرگ انگاری)، کتبی که حاصل زحمت همکاران و پیشکسوتان است، زیر سوال برده و آن را نزد خواننده فاقد اطلاعات تخصصی، بررسی کند. من این خطوط را نوشته و هرجایی که فرصت آن بوده و جای اعتراض، آزاد؛ بارها بر اساس استدلال هایی با رویکرد به علم بهداشت و اپیدمیولوژی، به چرایی محصور کننده گی، شرایط رخدادهای بیولوژیک و اعتراض و امضا کرده، که صاحبان وجدان انسان جهانی بسیار بهتر از من از به تعداد طبقات و پرسنلِ  خالی از اراده انسانی، با قهوه های "صبح بخیر" نشسته و به حساب هزینه ای که از بیمار تحت پوشش مثلن بیمه، میرسند تا کارمند نمونه ای در آینه توالت ببینند که توانسته از داروی پروستات و تیرویید و ...زده و با لحنی محکم نوشته؛ " بیمار سابقه بیماری های فوق را دارد، لذا شرایط مذکور، تحت پوشش این کمپانی قرار نمیگیرند". این یکی از عللی ست که بنده نحوه تدوین تقلیل گرایانه و ضد بشر این کتاب را در حدّ سکاد خویش، فاقد حداقل نگاه به اصول اخلاق حرفه ای میبینم. 

اماّ، همین کتب که با زحمت گردآوری و تدوین شده اند، در قدم اول شروع به کاشت درخت #سلامت_روان، بدون مجادله باید مطالعه شوند تا تصمیم گیری برای رد یا تایید نحوه ارائه آن بدهند.

و اما؛

در روزمرّه های مان، تقابل هایی لاجرم تجربه خواهیم کرد که نیاز به آگاهی و تغییر یا مدیریت کنیم.

   انسان عصر حاضر به گونه ای از خودش تبدیل شده که خودش را، از هویتِ انسان شریفی به نام الف. ب، تهی کرده، دیگر صورت بیگانه ای را در آینه میبیند که، دست کمکش را برای خود دراز کرده، و دست نجاتش را برای هل دادنِ رقیب غریزی حیواتش آماده. 

به من اخیراً میگویند لبخند، بیش از پیش، مدارای  حقیقی، میکنم. گفته اند لبخند نزنم. من اگر امروز، که روزمان سیاه است، یک لبخندِ بجا را دریغ کنم، چه کسی ۵۰ ثانیه در آسانسور، به هم-انسانش کمک کند تا ترس از فضای بسته اش را مدیریت کند. 

اگر گاهی دستی به انجیل مقدس امریکایی میزنم، میخواهم بر اساس یک تعریف واحد، گاهی مفاهیمی را تقسیم کنیم که در سختی، با هم، وزنش را بکاهیم.

 در آسانسور، محیط های کوچک، و بسته دچار علائمی همچون ترس از سقوط، که به بالا رفتن ضربان قلب، از دست دادن قدرت تشخیص، احساس مرگ...ممکن است عارض شود. نامش کلاسترو-فوبیا ست و با رفتار خونسرد، همدلی و گفتگوی کوتاه دردش، کم میشود و در این سرای بی کسی چرا که نه؟

 

۱۴۰۲ خرداد ۱۸, پنجشنبه

Salud Mental

 گاهی تصمیم میگیرم، نه در اینستاگرام و نه در تله گرام، بلکه در بلاگ یا وب سایتی جداگانه، خوانده و آموخته هایم در در حوزه سلامت فکری، تا جایی که خودم به مشکلات روزمره اش، مبتلا بوده ام  و مطابق با آمار و مطالعات معتبر درج شده از سوی سازمان بهداشت جهانی بنویسم...منظور موارد خاصّ و نادر ولی خطرناک نیست، بلکه همان ها که گریبانگیر بسیاری از ما هستند یا بوده اند. 

بیشتر نظرم مخاطب خاصّ های علاقمند به دانش مدرن است و نه ارکیوتایپ و این قصه ها. ...تعبیر خواب فروید و غیره...نه....اینکه از کجا شروع کنیم. اینکه مخاطب خاصّ علاقمند، به کجای داستان علاقه دارد؛ از اپیدمیولوژی تا درمان....از اختلال خلقی تا بیماری شخصیتی(اختلال؟).... از مشکلات اجتماعی یا از اجتماعی شدن و روابط همشکل و همزبان؟ پای شغل و الزام بکارگیری آن در سطح جامعه و در قدم اول؛ آموزش، که وسط می آید، من بدون خجالت باید بگویم جز همکاران و یا اهل مطالعه، نظر کسی برایم مهم نیست. بیشتر موارد هم به آمار مراجعه میکنم. اما آن سوال همیشگی خیلی ها، برنامه را معوّق میکند. به کدام زبان؟ و تعداد مخاطب.  دومی باید بگویم که چندان برایم مهم نیست. چون وقتی مینویسم، دستاورد نهاییش نصیب من میشود. 

حقیقت این است که میخواستم از درمان اینتراکتیو برایتان بنویسم و چند نکته ی کوچک؛ درباره ی تردیدهای انسان در بریدن رشته ها و مدام وارد ارتباطات شدن. فکر میکنم در واقعیت و منطق، بخاطر زندگی و گذران آن چیزی که مهم است مرزگذاری و ادامه ی روابط است. چون قرار است صادق باشم باید بگویم، این هم مانند ازدواج است از نگاه من. چرا ازدواج و روابط پایدار؟ زمانیکه خلاصه ی اینها چالش ها و درگیری با انسان نمایی میشود که حتا نام آنها در جلسات درمانی به بیمار یا مراجع ترس یا اضطراب میشود؟ فکر میکنم و جواب خواهم داد

۱۴۰۲ خرداد ۱۷, چهارشنبه

عندلیبانش، کرکس بودند

جام طلایی خاله و عمو خرس ها را میدهم به خاله متوهم خرس ها تا عموها کِی عرض اندام کنند و باز برویم جنگ.
کس نمی گوید که یاری داشت حق دوستی
حق شناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد

۱۴۰۲ خرداد ۱۶, سه‌شنبه

گاهی با دم شیر

 باری!

پیشاپیش جواب پرسش های تاکیدی شما را میدهم. "خیر" و آنهم "خیر"، و آن یکی صرفاً به دلالت دستگاههای معاینات سیستم مغز و اعصاب، در جمجمه م وجود دارد، ولی در یک جمع بندی چهل و اندی ساله، منهای نوزادی، شیرخوارگی، بقیه ی ش را، خیر. ندارم. نمیخواهم سرعقل بیایم. بر سر حرفم هستم. بها؟ مگر بازار زرگرهاست؟ بهای چه؟ کشک چه؟ دنده من؟ خیر نرم نیست ولی یک بار شکسته. وانگهی من کارکرد فعلیِ پذیرفته یِ عرفِ مغزم را خراب اعلام میکنم. در صحت و سلامت عقل و در جایگاه صحیح و اصلح متخصص؛  یه زرهایی که این وسط ها در مقام "عاقل"، زده ام و خواهم زد که قبلی را انکار بقیه را هم....پیشاپیش انکار.
به مادرم بگویید منتظر زلزله فلانقدر ریشتری در آلمان باشد، در شرایطی که من در مرکز گسل باشم وگرنه زلزله ی تهران؟ فکرش را نکند که آشفتگی قیامت بعدش به مغز برآشفته من کمکی میکند. پس بله! چالش شنای قدرتی را جز در دریاها و اقیانوس های جهان، میپذیرم. چالش نفس حبس، تا مرگ را هم.
یا حقّ و خونی که نابود و پامال شد
فدا
نننویسنده

۱۴۰۲ خرداد ۱۲, جمعه

اشک رازیست

 رتم اتاق مادرم، قرصی بردارم. مادرم در هال با دقت به اسکندر فیروز و تاریخ هایی که نام میبُرد گوش میداد. مسلحت دریاچه ها را در سال۱۳۳۵ یادداشت میکرد. من داشتم در اتاقش انگار که اولین و آخین بار بود نگاه میکردم. رو تختی نکشیده یا کنار رفته، عینک مطالعه روی کتابی؟ بود. (دیگر بدون عینک چیزی مبهم میبینم)، آنطرف هم یک فرهنگ اعلام. روی جلد  مدخل الف را المیرا جان کامل کرده اند. خودم یادم نبود. راستش کار آسانی نبود و بعنوان یک جویا و تشنه ی خلق، دلم میخواد در پایان به همکاری من اشاره شود که نشده. مثل خیلی بندهای انسانیی که پاره شده اند به قصد از طرف من، چون من از خودم نامحرم تر بوده ام؟