۱۳۹۲ اسفند ۲۸, چهارشنبه

قصه است این

سرگی بالزاموف عزیز

از ملاقات شما در عمارتمان خوشوقت شدیم و از رفتن هم مکدر خاطر. در این میان نشستید روی صندلی و جمله ای به انگلیسی گفتید:
What went wrong
من وقتی راه گلویم را هورمون ها و میانجی های عصب شیمیایی میگیرند. جوابی ندارم. اما بعد از رفتن شما فکر کردم ببینم چه چیزی اشتباه شده بود در آن معادله (بقول شما دانشمندان) دیدم آنچه که اشتباه بود شروع بود تا آخرش.
از هدایای زیبای شما متشکریم و این باعث میشود یاد شما همیشه باشد در این عمارت و حال ما را تلخ کند و بعضی ها دلتنگ
در مورد کاهش وزنتان هم عزیز من! بهتر است به این تیاتر پایان دهید. شما در غیاب من رژیم سختی داشتید برای لاغری و از آن ببعد دیدید که دارید زیادی وزن از دست میدهید ولی کمی دیر بود بعد تصمیم گرفتید که برای رفع نگرانی خانواده چاق شوید. بنابرین بهتر است احوال رژیمیتان نگذاریم به حساب حال غم خوردن شما و بی انصافی است اگر کسی شما را غمگین بخواند. و این باعث خوشوقتی ماست.
علی الظاهر بزودی مهمان جوانی هم خواهید داشت  از رسته ی خودتان. تبریک من را پیشاپیش قبول کنید.  دیگر برای شما سختی عارض نخواهد شد با این دوستی. و رژیمتان را ادامه دهید زیرا مجبورتان خواهند کرد که برای خوش تیپ ماندن به رژیمتان ادامه دهید.
بنابرین جواب سوالت این است. هیچ چیز اشتباه نبود. تجسد اشتباه من بودم.  شما با مسایل خود در سطح، بسیار خوب روبرو میشوید و رنجی نکشیدید نمیکشید و نخواهید کشید. این خیلی مهم است که شما در سطح شنا میکنید غم میخورید و سالاد در عوض میتوانید خوب نفس بگیرید. در عوض من؛ خیر همیشه در عمق و همیشه در حال غرق شدنم. این است فرق شما شناگر در سطح و من ناشی که نفسم در زیر و عمق تمام میکنم و همانجا تلف میشوم
جمله ی آخر اینکه نیازی به نامه نگاری های شما نیست. این آخرین کاغذیست که اینجا برای شما مینویسم. حرفهای دیگر با شما بماند برای جای دیگر
من میدانم کجا چه میگذرد
نینوچکا مرغ در سفر

هیچ نظری موجود نیست: