۱۳۹۲ مهر ۲۹, دوشنبه

مرغ زیرک چون بدام افتد خودش را نجات دهد ۲

فکر میکردم قبل تر هم گفته بودم که انگار هم گفته بودم: 
یکی بود یکی نبود
احمقانه ترین کار این است که آدمیزاد برود درب خانه ی مردم را بزند بگوید: عزیزم من از دست شما ناراحت شده ام. . خسته کننده است آدمیزاد مدام گوشزد هایش را بزند زیر بغلش با هوچی گری و جروبحث بفهماند که توهین شده، کسی که توهین میکند موقع توهین کردن کاملن آگاه و مسلط بر تصمیمش رفتار میکند...این میان یک نوع استثنا وجود دارد آنهم رفاقت های قدیمی است. آدمی اگر خطوط دیگری را بلد باشد لازم نیست پا بکوبد و لگد بیندازد و ناراحتی ابراز کند اگر هم بلد نباشد که فبها...میگذرد و انقدر میگذرد که یا اگر سوتفاهم است برطرف میشود یا اگر رویکرد خصمانه یا توهین آمیزی در کار باشد خودش را نشان بدهد. حالی دارید به این برکت قسم.
من از آن هاش نیستم بروم بگویم: قهر قهر تا روز قیامت و کون کنم برگردم. اگر هم بپرسند قههههری؟ طبعن نمیگویم: بله! شما  چهره در هم کشیده اید و با شما قهرم! این حرفها زدن ندارد چون جوابش توجیه است. هیچ کس به دل دیگری نگاه نمیکند چون نه وقتش را دارد نه حوصله اش را. من هم بطور مثال، اعتراض و قهر نمیکنم چون حوصله اش را ندارم. بودیم حالا.
بارالاها همه ی ما را یه کاری کن که نمیدانم چه کار ولی یه کاری را بکن.
شخصی تر داستان این است که من هرگز تا وقتی آن دُم دراز و بی حس و سخت ـ دردم را آشکارا و علنی لگد نکنند، هوچی گری نمیکنم، حتا تا جایی که ممکن باشد صلح آمیز رفتار میکنم و دلگیری و داستان را برای خودم نگه میدارم و همانطور که گفته بودم پیش تر محض حفظ روابط جمع، و خاطر عزیز اذیت کننده...اگر سوتفاهم باشد رفع میشود اگر نباشد یا حق با ماست که لایق عذرخواهی هستیم یا نیست که لایق عذرخواهی هستند. به هر رو من نه اهل مطرح کردن و هوچی کردن و شفاف سازی هستم و نه اهل باز کردن داستان و دعوا. دلیلش؟ دلیلش این است که بسوزد پدر تجربه! من اصلن حوصله ندارم. نه متلک گفتن و نه شنیدن. تنها کاری که بلدم آرام لغزیدن و خارج شدن است. اگر لیاقت داشته باشم یا از دل در می آید یا در دل می ماند و تمام میشود. من آدمیزاد توضیح و داستان گویی و شفاف و قهر نیستم. رفتن یواشی دارم مثل درس خواندنم و بقیه

هیچ نظری موجود نیست: