دست دراز كردم طرف صورتت. زمین نلرزید. دست آوردم نزدیكتر.
آن قدر نزدیك صورتت، نرسیده به صورتت، انگار دست كشیدم روی نسترن آتش.
....
نمیخواست این طور شود. دلم میگیرد هر بار، بار. در آن زمان اگر دل میدانست، یك غزل بیشتر نمیسرود. از فالگیر فال دیگری خواستم. كنار گور نشسته بود. دیوان را باز كرد و بست. همان فال آمده بود. وحشتزده مرا نگاه كرد. دست پیش آورد میخواست صورتم را لمس كند. عقب كشیدم. گفتم: "تو چرا مویت را رها نكردی، خرقه نپوشیدی؟ آب منتظرت است. خاك منتظرت است. هزار بار فال گرفتی و اگر فهمیدی نگفتی به آنها كه فالشان را گرفتی." عربده كشید: "با دومی دورتر شدی، با سومیدورتر شدی، همین طور عشق حرام كردی و دورتر شدی ..." گفتم: "میدانم. امید دورترم كرد. ولی چه میدانی؟ شاید ابد دور زده باشد، از آن سو رسیده باشد به ازل. دور كه میشویم از این سمت، نزدیك میشویم از آن سمت."
شرق بنفشه، شهریار مندنی پور
....
نمیخواست این طور شود. دلم میگیرد هر بار، بار. در آن زمان اگر دل میدانست، یك غزل بیشتر نمیسرود. از فالگیر فال دیگری خواستم. كنار گور نشسته بود. دیوان را باز كرد و بست. همان فال آمده بود. وحشتزده مرا نگاه كرد. دست پیش آورد میخواست صورتم را لمس كند. عقب كشیدم. گفتم: "تو چرا مویت را رها نكردی، خرقه نپوشیدی؟ آب منتظرت است. خاك منتظرت است. هزار بار فال گرفتی و اگر فهمیدی نگفتی به آنها كه فالشان را گرفتی." عربده كشید: "با دومی دورتر شدی، با سومیدورتر شدی، همین طور عشق حرام كردی و دورتر شدی ..." گفتم: "میدانم. امید دورترم كرد. ولی چه میدانی؟ شاید ابد دور زده باشد، از آن سو رسیده باشد به ازل. دور كه میشویم از این سمت، نزدیك میشویم از آن سمت."
شرق بنفشه، شهریار مندنی پور
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر