۱۳۹۲ آبان ۳, جمعه

شب جمعه ها در تهران من

تمام روز زمزمه میکردم؛ لب تو در انتظار لب من است...تمام روز...را*
تمام شب را میخواندم و سحر کاملم میکرد:
که آفتاب بیاید،**
نیامد.چو گرگ زوزه کشیدم، چو پوزه در شکم روزگار خویش دویدم، دریدم،

 ...نیامد
یادم می ماند.
*********
چه کسی است که دوستانه های تهران را به کثافت بارسلون و مجبوری های مستهجنش بدهد؟ حتا اگر آفتابم نیاید. 
* هوتن نجات
** براهنی
نهایتن؟ به تخمدانم

هیچ نظری موجود نیست: