این رو از ک. ت.ج ترین وبلاگ ها خوانده ام ولی انقدر درست است که تصمیم دارم به اسم و به ادرس الکترونیکی آدم های بی تربیتی که اسمشون بی تعارفه
بفرستم بزودی (مثلن چند ماه دیگه) و بهشون بگم چقدر بی تربیتی، بی حرمتی و شوخی و طعنه ها متلک های دوسالانه شون نفرت انگیز و بنظرم سطح پایین بوده و از اون به بعد هم مرتب ماهی یک بار بهشان ایمیل بزنم و یاد آور کنم چقدر بی تربیت و بی نزاکت بوده اند:
"ازون طرف، بیتعارفبودن آدمها هم قشنگ اذیتم میکنه. مرز باریک بین
بیتعارفی و بیملاحظگی همیشه برام قاطی میشه. مثلن؟ مثلن من خونهی
مامانم هم که میرم، هرگز بیاجازه نمیرم سر یخچال. همیشه اینجوریه که
«مامان آب بردارم؟»، طبعن کسی بهم نمیگه نه برندار. جمله هم یه جملهی
فرمالیتهست چون زیاد پرسشی نیست و حین بازکردن در یخچال ادا میشه. اما
شده جزو یکی از اصول من. بنابراین وقتی کسی همینجوری در یخچال منو باز
میکنه ناخوداگاه تو ذهنم میگم وا، چه بیادب. وقنی کسی دفتر روی میزم رو
ورق میزنه، در کمدم رو باز میکنه، وقتی موبایلم زنگ میزنه برمیداره اسم
روی صفحه رو نگاه میکنه، سرشو میندازه پایین میره تو اتاقخواب یا به
تبهای باز روی دسکتاپم سر میزنه بیاختیار تو دلم میگم چه بیملاحظه،
بیادب.
بعضی آدمها هستن در زندگانی، که
صِرف حضورشون در فضای شخصیم منو ناامن میکنه. احساس میکنم دنبال یه
فرصتی هستن تا کشوهای زندگی منو دیتکت کنن، ببینن توشون چی میگذره. کافیه
دو دقیقه حواسم نباشه تا پتوی روی تختمو بزنن کنار ببینین ملافههاش چه
رنگیه."
بد نیست گاهی بزودی شاید از زمستان شروع کنم به نوشتن...فصل یک: فرودگاه امام.....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر