مغزم مثل ماسه های ساحلی شده یک موج میاد و پاک میکنه همه ی نوشته هاشو.
یه داستانی از موراکامی خونده بودم که زنی دو زندگی داشت؛ زندگی شبانه و روزانه و خوابش رو از دست داده بود...اون زندگی شبانه ش رو دارم تجربه میکنم؛ زندگی موازی تنها...
یه داستانی از موراکامی خونده بودم که زنی دو زندگی داشت؛ زندگی شبانه و روزانه و خوابش رو از دست داده بود...اون زندگی شبانه ش رو دارم تجربه میکنم؛ زندگی موازی تنها...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر