دیشب خواب دیدم حامله م و بطور مِلو و آرامی دنبال سقط بچه هستم. از مردی که نمیشناسم ولی در خواب میشناختمش. هردوی ما دنبال کورتاژ بودیم ولی عجله ای نداشتیم من با خودم فکر میکردم: دختر! تو دکتری خوب زود باش ولی در عین حال هم اون بچه به طور بیخیالی جاخوش کرده بود اونجا و من میگفتم: آهان! پس به این دلیله که با اینهمه کاهش وزن؛ کمر شلوار جینم تنگ شده...با بچه ای تو شکم میرفتم امتحان تخصص میدادم و رانندگی میکردم و فکر میکردم پیش کدوم دکتر باید رفت تا اینکه یه جایی از خواب پدر بچه دست به شکمم کشید و گفت: ببین! کاملن میشه حس کرد بچه رو! بعدش من خودم؛ خودم رو معاینه کردم و تشخصیش دادم؛ کاملن هنوز هم لمس مهره های پشتش؛ سر گردش و باسنش زیر انگشتامه؛ خیلی بامزه بود ولی پدر بچه (انگار پزشک بوده لابد) گفت مشکل اینه که حرکت نمیکنه و باید در این سن حرکت کنه. و من تازه فهمیدم که ریدم و دیگه برای کورتاژ دیر شده...چون سن بچه اونقدر بالا رفته که انتظار حرکت ازش داریم. ناگهان فهمیدم که مشروب خورده م اینهمه مدت و اینهمه مدت رفتارای خطرناک برای بچه داشتم ولی نمیدونم چرا انقدر در خواب ریلکس بودم. یک شال قرمزی انداختم روی دوشم طوری که شکمم رو هم بپوشونه و به همون مدل ریلکس رفتم دکتر برای کورتاژ ولی زایمان طبیعی کردم بدون هیچ دردی و بچه بدنیا اومد؛ یه پسر خیلی کوچولو...خب مسلمن اسمی برای بچه فکر نشده بود و مامانم اصرار داشت بچه رو بهش بدم و برگردم اتاوا!!! ولی باید اسم انتخاب کنم بعد در حالت بسیار بسیار سورئال/کمدی که من عجله داشتم اسم برای بچه انتخاب کنم پدر بچه اصرار داشت اسمشو بذاره: طاها...و من به اسم های اسپانیایی و کردی فکر میکردم؛ صدای سحر(دوستم) توی گوشم پیچید:
سحرم هاتف میخانه به دولتخواهی/گفت بازآی که دیرینه این درگاهی...(حافظ)
تصمیم گرفتم اسمش رو بذارم هاتف!
....
......
........
من خوابهای آشفته و طولانی و عجیب میبینم و سه چهار ساله میخوام تو وبلاگ هام یک برچسب بسازم و یک ژانر به نام : خوابها...شاید این شروعش باشه....
پس.نوشت: مدتی این وبلاگ رو تند تند به روز خواهم کرد؛ و خودم را آزاد میذارم برای هر نوشته ای. اگر از هرجایی هر کدوم از مخاطب های عزیز؛ مطالب رو موهن یافتند؛ از ادامه ی خوندن دست بردارن؛ ما بیشتر از خوشحال میشیم (جمله ی اخیر ترجمه ی مستقیم از انگلیسی بود)...You are most welcome to unsubscribe it from your feed reader and I will
be more than happy
سحرم هاتف میخانه به دولتخواهی/گفت بازآی که دیرینه این درگاهی...(حافظ)
تصمیم گرفتم اسمش رو بذارم هاتف!
....
......
........
من خوابهای آشفته و طولانی و عجیب میبینم و سه چهار ساله میخوام تو وبلاگ هام یک برچسب بسازم و یک ژانر به نام : خوابها...شاید این شروعش باشه....
پس.نوشت: مدتی این وبلاگ رو تند تند به روز خواهم کرد؛ و خودم را آزاد میذارم برای هر نوشته ای. اگر از هرجایی هر کدوم از مخاطب های عزیز؛ مطالب رو موهن یافتند؛ از ادامه ی خوندن دست بردارن؛ ما بیشتر از خوشحال میشیم (جمله ی اخیر ترجمه ی مستقیم از انگلیسی بود)...You are most welcome to unsubscribe it from your feed reader and I will
be more than happy
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر