۱۳۹۱ خرداد ۲۲, دوشنبه

یک شب ۱

یک شبی یه عالمه آدم همه خوشحال و خوشگل و خوش لباس با آرایش و تر و تازه عین ماه همه شون موفق و به جایی رسیده با هم رفته بودیم رستوران. من بیچاره ورم کرده با این ابروهای طبق معمول پاچه بزی و دستای کپل شده و باد کرده با یه لباس زشت و عینک دسته شکسته شال گردن بی ریخت و رژ بدرنگ یه پزشک عمومی بدبخت آواره ی بی شغل ثابت بی آرامش با روابط عجیب (سلام پگ)...بودم