۱۳۹۱ خرداد ۱۸, پنجشنبه

سه هذیان چند پاره

۱) یک کتاب خیلی ابتدایی اپیدمیولوژی هست که از منابع این رشته ست. اسمشو میذاریم اپیدمی فور دامیز. چند وقته منو جذب کرده بخودش سرم از توی این کتاب بیرون نمیاد دلیلش رو هم نمیدونم.


۲) هیچ وقت فکر نمیکردم آدمی بشم که برای دوستی و حسن نیت معیار سنجش بذارم. همیشه آدم تقدیم کردن و پیشی گرفتن بودم و در مسابقه ی اثبات ارادت اصلن اجازه نمی دادم که سوت آغاز رو بزنن (شلیک میکنن؟)...همین لحظه هم که دارم اینا رو  مینویسم مطمئن نیستم چرا کفه و معیار و ددلاین و ترازو گذاشتم یا نمیدونم واقعن گذاشتم یا نه؛ نمیدونم در داخل من چه واکنشهای شیمیایی مهاری داره اتفاق میفته که منو مجبور میکنه بایستم و نگاه کنم که این کفه ها؛ کدوم سنگین تر هستن و من چقدر در معیار گذاشتن اشتباه کردم/ نکردم. هرچند که حداقل آزمایش و خطا گاهی نتایجی دستت میده و چند مرده حلاج بودن رو...


۳) بعضی وقتا هم هرچقدر تظاهر بیرونی تو چیز دیگه ای بگه خودت میدونی که اونطور هم نیست. واقعیت اینه که من دیگه توانایی ندارم (بخونید: دوست ندارم) آدم جدید و دوست صمیمی پیدا کنم. دوستای دانشکده و کلاس و آفیس بی نظیر هستند. تمرا دیوونه  و ورژن نژاد انگلوساکسون منه و ماریا آدم مو فرفری خنده دار مکمل گروه بزرگ خنده دار ماست اما نزدیک تر شدن برای من خطر داره خطر فرار. دختر ایرانی هیچ چیزی با من نداره جز اینکه وظیفه ی بزرگی دارم برای اینکه در حال انفجاره کنارش باشم و اعتراف میکنم این بخش ننه ترزا نمای من رو ارضا میکنه. اما بدعادت شدم. انقدر آدمای خوب و عزیز و جانی رو در خانه دارم و انقدر از آدمای عجیب و غریب و خاله زنکی و دروغ سیلی خوردم که ترجیح میدم در جای خودم با آدمای همیشگی و عزیزم در خانه یا قاره های دیگه (سلام سوگلم) بمونم ولی در رو ببندم.

هیچ نظری موجود نیست: