۱۳۹۱ خرداد ۲۹, دوشنبه

رویاهای خاموش (بازی وبلاگی)

بدعوت خودم و لطف به احترام زندگی  به این بازی وبلاگی ورود می فرمایم.
دلم میخواست در این لحظه همین لحظه کجا بودم چه کسی بودم.
جایی هست در استان جیرونا در اسپانیا کدکس  که وقتی من رفتم خلوت بود ولی میدونم که تابستان ها شلوغ میشه با اینحال دلم میخواد در کدکس بودم؛ دهکده مانند ساحلی؛ اسمم رو عوض کرده بودم و ناشناخته و تنها طبابت میکردم. عصرها هم میرفتم مینشستم در مغازه ی خانوم میانسالی که لباس میفروشد و با هم روی چارپایه سیگار میکشیدیم و به فرانسه اختلاط میکردیم (ظاهرن تعدادی از مردم کدکس فرانسه هم صحبت میکنند). شب هم میرفتم روی تختم دراز میکشیدم و به پاگانینی و کتابم رسیدگی میکردم.
خانوم پروشات را دعوت میکنم...

 نام نقاشی:

Tarde de verano Cadaqués

۱ نظر:

icarus گفت...

" از دروازه ی الویرا
می خوهم تماشایت کنم که می گذری
تا نامت را بدانم
و در اشک غرقه شوم.."



----
لورکا، این نقاشی و غیره