سوگل رفته تهران. در دلش چیزایی میگذره که اگر دو سال پیش بمن میگفت دعواش میکردم و میگفتم اصلن به این چیزا فکر نکن و مقایسه نکن.
دیشب با ماری تو رستوران حرف میزدیم وقتی پسرا رفته بودن سفارش بدن. به ماری گفتم اگر مجبور نشدی؛ هیچ برگه ای رو برای روابطت امضا نکن و ماری نمیخاد بره شیکاگو و لسلی نمیتونه ریاست یک دانشکده در شیکاگو رو رها کنه بیاد بارسلون.
سوگل در تهران گیر چیزی افتاده که ما هر دو اون کاره نیستیم. تازه به دوران رسیدگی و زرنگ بازی. خوب ما خانواده ی الف ها بیست و یک سال پیش به دوران رسیدیم از محله ی یوسف آباد و گیشا و ستارخان اومدیم قلهک...اگر این را رسیدگی به دوران میدانید. یک بار این رو دوست نادان نافهمی در مورد کس دیگری به من گفت که فلان کس منزلشان گیشا یا شهرک پاس بوده آمده اند به زعفرانیه خوب کمی هم خنده رفت بر من و کمی افسوس که چه نادانی را دوستی میکنم. خوب گذشت کاری نداریم ولی ما بیست سال پیش رسیدیم به دوران و پدر و مادرم اولین چیزی که سفارش دادند در منزل یک کتابخانه ی نه چندان گرانقمیت بود چون کتابهایشان ولو بود. من نه سال داشتم و آرمیتا که هیچ....تازه کلاس پنجم دبستان مادرم یک کفشی برای من خرید کلارکز...گفت انگلیسی است و باید سالها بپوشمش چون گران خریده ایم. بعد ها برای آرمیتا کالسکه و وسایل گرانقیمتی به پدرم کادو داند جهت قسمتی از حق الوکاله چون موکل مغازه ی وسایل کودک فروشی داشت....بعد ما کم کم دو ماشین داشتیم یک پژوی پونصد و چهار آبی بد رنگ و یک بی ام دبلیوی قهوه ای...مادرم اصرار داشت بی ام دبلیو رو بفروشیم چون ظاهر قرتی داشت و ما هم پول زیادی که نداشتیم دو تا ماشین بداریم... پس فروختیم و یک پژوی پونصد و چهار آبی بدرنگ داشتیم تا سال هفتاد و هشت...بعد بدوران رسیدیم....
سوگل من وقتی مردم با اندی میرقصیدن رفت تک و تنها اتاوا....هزار کار کرد نیازی به کلاس زبان رفتن نداشت؛ چون انگلیسی رو بهتر از هرکسی حرف میزد و پول کلاس زبان نریخت دور. رفت دانشگاه؛ هر کاری کرد. سوگلم روی پای خودش بود؛ برای ریخت و پاش آموزش زبان خارجی و آویزون به کسی نرفت...ده سال تنهایی کشید...هیچ وقت هم نباخت خودش رو در برابر تازه به دورانگی. چون ما هر دو اصلن پدرانمون بسیارجهد فرمودند که شاید ماها به دوران برسیم ولی نرسیدیم. در این مسابقه از خیلی از زرنگ باشی ها از روی ما رد شدند. خانومهای شیک و خوش هیکل که وارد تازه به دورانیدگی شدند و بجای مبارزه مقهور آن تن داده و به رنگ آنها در آمدند.
دیشب با ماری تو رستوران حرف میزدیم وقتی پسرا رفته بودن سفارش بدن. به ماری گفتم اگر مجبور نشدی؛ هیچ برگه ای رو برای روابطت امضا نکن و ماری نمیخاد بره شیکاگو و لسلی نمیتونه ریاست یک دانشکده در شیکاگو رو رها کنه بیاد بارسلون.
سوگل در تهران گیر چیزی افتاده که ما هر دو اون کاره نیستیم. تازه به دوران رسیدگی و زرنگ بازی. خوب ما خانواده ی الف ها بیست و یک سال پیش به دوران رسیدیم از محله ی یوسف آباد و گیشا و ستارخان اومدیم قلهک...اگر این را رسیدگی به دوران میدانید. یک بار این رو دوست نادان نافهمی در مورد کس دیگری به من گفت که فلان کس منزلشان گیشا یا شهرک پاس بوده آمده اند به زعفرانیه خوب کمی هم خنده رفت بر من و کمی افسوس که چه نادانی را دوستی میکنم. خوب گذشت کاری نداریم ولی ما بیست سال پیش رسیدیم به دوران و پدر و مادرم اولین چیزی که سفارش دادند در منزل یک کتابخانه ی نه چندان گرانقمیت بود چون کتابهایشان ولو بود. من نه سال داشتم و آرمیتا که هیچ....تازه کلاس پنجم دبستان مادرم یک کفشی برای من خرید کلارکز...گفت انگلیسی است و باید سالها بپوشمش چون گران خریده ایم. بعد ها برای آرمیتا کالسکه و وسایل گرانقیمتی به پدرم کادو داند جهت قسمتی از حق الوکاله چون موکل مغازه ی وسایل کودک فروشی داشت....بعد ما کم کم دو ماشین داشتیم یک پژوی پونصد و چهار آبی بد رنگ و یک بی ام دبلیوی قهوه ای...مادرم اصرار داشت بی ام دبلیو رو بفروشیم چون ظاهر قرتی داشت و ما هم پول زیادی که نداشتیم دو تا ماشین بداریم... پس فروختیم و یک پژوی پونصد و چهار آبی بدرنگ داشتیم تا سال هفتاد و هشت...بعد بدوران رسیدیم....
سوگل من وقتی مردم با اندی میرقصیدن رفت تک و تنها اتاوا....هزار کار کرد نیازی به کلاس زبان رفتن نداشت؛ چون انگلیسی رو بهتر از هرکسی حرف میزد و پول کلاس زبان نریخت دور. رفت دانشگاه؛ هر کاری کرد. سوگلم روی پای خودش بود؛ برای ریخت و پاش آموزش زبان خارجی و آویزون به کسی نرفت...ده سال تنهایی کشید...هیچ وقت هم نباخت خودش رو در برابر تازه به دورانگی. چون ما هر دو اصلن پدرانمون بسیارجهد فرمودند که شاید ماها به دوران برسیم ولی نرسیدیم. در این مسابقه از خیلی از زرنگ باشی ها از روی ما رد شدند. خانومهای شیک و خوش هیکل که وارد تازه به دورانیدگی شدند و بجای مبارزه مقهور آن تن داده و به رنگ آنها در آمدند.
۱ نظر:
این زبان دل افسردگان است
نه زبان پی نام خیزان
گوی در دل نگیرد کسش هیچ
ما که در این جهانیم سوزان
حرف خود را بگیریم دنبال
---
همیشه این میاد تو ذهنم...
ارسال یک نظر