۱۳۹۱ خرداد ۱۲, جمعه

لالایی کن مرغک من (لالایی ها)

این لالایی ویگن رو یک بار برای من کسی فرستاد که الان مطمئن نیستم همون کسی ه که در خاطرمه برای همین نامش رو نمینویسم(دوست دارم یه یادداشت جداگانه در موردش یک روز بنویسم)...من تازه از کشیک برگشته بودم؛یک حالی هست حال بعد کشیک خستگی همراه خلسه ی خوش و دل نازک...میخواستم بخوابم. سیامک (لپ تاپ قبلی م) رو باز کردم و بیست دقیقه تا دانلود بشه چرت زدم بعد ویگن شروع کرد: ...دنیا فسانه ست...من عاشق عرضی خوابیدن روی تخت مامانی و بابایی بودم و سیامک هم جلوم داشت میخوند سرمو گذاشتم روی دستام و اشک ریختم؛ نمیدونم برای اون مرغک ی که ویگن براش لالایی میخوند یا برای حال لوس خودم که لالایی میخواست بود...خودم الان فکر میکنم بخاطر نحوه ی بالانس نوروترانسمیتر( میانجی عصبی) ها بوده بعد از کشیک... و اینکه ویگن میخوند دلم تنگه...که حالا آدمی باشی که مرغک ت خیلی وقت باشه از دست رفته باشه و دلت هم تنگ باشه در دوران انترنی و خلسه ی کشیک باشی...آهنگ تموم شد؛ عروسک آرمیتا هم کنار من دراز کشیده بود...عکسش هم روی دیوار...بصورت عرضی خوابم برد...در لپ تاپ رو کسی برام بست...
به نظر من هرجای دنیا به هر زبانی که از دلتنگی خونده بشه و انسان در هر حالتی که باشه دلش تنگ میشه؛ برای هر چیزی حتا یه پاک کن...انسان همیشه جایی برای دلتنگی داره...
بعد از اون جرئت نکردم لالایی ویگن رو گوش بدم...تا امروز...نه...گریه م که نگرفت ولی دلم برای مرغک معصوم که برای همیشه لالایی کرد سوخت؛ دلم همیشه داره میسوزه...نه خلسه ی کشیک و نه راه دور...

هیچ نظری موجود نیست: