۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۲, سه‌شنبه

ساحلی/عروسک خانوم

عروسکم یه لباسی داره که با بابایی از پرده ی اتاق مامان بزرگم وقتی فوت کرد مامانم کند که بندازه دور دوخته بودیم. بعد موهاشو کوتاه کردیم...بردمش با خودم نشستیم روی بیده تو توالت. این یکی دیگه نوبره. عروسک خانوم از یاشار قدیمی تر و تاریخ دار تره. چشماش باز و بسته میشه. عین خودمه. قسم میخورم خودمه. فرقش اینه که یه نفر از تو اتاقش ورش داشته آورده اینجا بغلش میکنه میبره باهاش یواش روی بیده حرف میزنه. هردو مون عین گربه هفت تا جون داریم. ولی حیوون که نیستیم آدمیم. چقدر لگد بخوریم خفه بشیم. هی بگیم عب نداره؛ چقدر بریم یه گوشه ولی کسی دستمونو نگیره از اون گوشه بکشه بیرون بگه طفلکی نازی...چقدر قهر کنیم کسی از تو گنجه با ناز و نوز درمون نیاره. عروسک جون بیا برگردیم بشینیم تو گنجه لای کاغذ و کتابا و فایلای باز منتظر عروسک خانوم.
اینجا
پ.ن چی از این لوزر تر که آدما کلکسیون عروسکاشون بزرگتر بشه. با عروسکاشون حرف بزنن. چی از این عن تر

هیچ نظری موجود نیست: