۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۷, چهارشنبه

اتاق/ ریم عزیز

ریم عزیز
در اتاقت کتابها خوابیده اند. دخترک های گریان و منتظر.
دخترکها/زنهایی که مسافری را چله نشستند و برنگشت.
در اتاقت تخت ناراحت عزیزت با بالشهای مسن تر از آرمیتا...
در اتاقت گریه های مخفی؛ خنده های مخفی؛ پچ پچ های عاشقانه.
نوش و دوش شبانه و رفیق هم پیاله ای نیمه راه...که همان راه نیمه هم عمری
بود برای ما از رفاقت و افت و خیز داستانهای ما.
در اتاقت خوراکی پنهان برای روزهای تلخ اضطراب. کاغذهای پاره با واژگان پر معنی برای ما و بی معنی برای آنها
در اتاقت بدترین و بهترین اخبار...
برمیگردم به اتاقت ریم عزیز؛ من دیگر منی نیستم که رفتم من دیگری هستم که تنها محل امنش همان اتاقت است.
برمیگردم به اتاقت ریم عزیز ولی چله های سرد زیر خاکستر سردتر شدند. نگرانی های نامربوط در اتاقهای نمور
در گوشه ای بیرون از اتاقت گز کرده اند از ما جدا. ما برمیگردیم به کتابها و خاطرات و بالش ها و دخترک ها و میمانیم
با دخترک ها....دخترها....زن ها...زنهایی که درد را جایی دور از خانه به میانشان دعوت کردند با آغوش باز و بی ترس و زنانگی را همراه خود کردند زنی بهمراه دخترک های کوچک دورش نشسته در میان اتاق قصه ی سی ساله ای را میگوید و میخواهد قصه را آزاد از بخشهای ناخوشایند بازگو کند؛ خلاصه کردن این داستان سودی ندارد...شاید اگر سی سال دیگر طولش را بیفزاییم قصه هپی اندینگ شود.

هیچ نظری موجود نیست: