یک) این خیلی بد هم نیست. ولی موجوده و واقع. اینکه کم کم بدون اینکه تمرین کنم به طرز جادویی گوشه میگیرم یا کنار میکشم یا سکوت میکنم؛ سکوت ناراضی از چیزی که باب طبعم نیست. اما بسیار آرام و بسیار خزیده...سیر کندی داره ولی حضورشو اعلام میکنه...از جایی گوشه ی ناخودآگاه...از سکوت های ناگهانی بی دلیلم میفهمم. از بی حوصلگی در سر و کله(بخوانید لاس زدن) با وضعیت ها و واژه های در حال ظهور که از حوزه ی مطلوب و طرح ذهنی ایده آلم خارجه. این قدمی به سمت نه گفتن و قدمی به سمت سر خم نکردن ه و شاید هم پرده ای از هزار و هفت پرده ی زن دیوانه ی درون.
دو) از آدما میرمم. رم میکنم به آرامی و بدون خونریزی (از من بعیده این بدون خونریزی فرار کردن)...رم میکنم و بدون حرف به گوشه ی خودم برمیگردم. کنار کتابها و کلماتم. کلمات عزیز خودم. مخلوقات نجیب و آرام.
سه) برای دل تنگی ها و دل خواستگی ها هم ناخودآگاه من تدبیری اندیشیده. من فقط در خواب دیدن مهارت دارم. هیچ کس به خوابهای من دست اندازی ندارد. خوابهای خسته و ترسان و سرخورده ی من. بت هایی که در خوابها نشکسته اند و مردمانی که زیبا و دست نخورده خنده را برصورتهایشان جلد نکرده اند.
دو) از آدما میرمم. رم میکنم به آرامی و بدون خونریزی (از من بعیده این بدون خونریزی فرار کردن)...رم میکنم و بدون حرف به گوشه ی خودم برمیگردم. کنار کتابها و کلماتم. کلمات عزیز خودم. مخلوقات نجیب و آرام.
سه) برای دل تنگی ها و دل خواستگی ها هم ناخودآگاه من تدبیری اندیشیده. من فقط در خواب دیدن مهارت دارم. هیچ کس به خوابهای من دست اندازی ندارد. خوابهای خسته و ترسان و سرخورده ی من. بت هایی که در خوابها نشکسته اند و مردمانی که زیبا و دست نخورده خنده را برصورتهایشان جلد نکرده اند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر