ساحلی/ از ساغر او گیج است سرم*
بگو
زني كه چند روز قبل هواش از كنار هواي ما براي هميشه گذشت برگردد و تكه اي
از جهان را كه با خود به قبرستان تبريز برده است بازگرداند.بگو پراگ يا
ووپرتال يا هر جهنم ديگري در خيابان آبان گم مي شود و بارسلون با هرچه زن
حشري سياه چشمش تاب زرگنده پلاك پنجاه را ندارد.بگو حتا ايفل برود بخوابد
به وقت خرمالوي حياط ژنرال در پاييز و قبرستان تبريز براي قدم هاي دختران
كولي جاي مناسبي نبايد باشد. بگو اين انحلال شومي كه دارد در نقشه جهان روي
مي دهد به نفع هيچكس نيست و دنيا بايد به مرزهاي قبل از خرداد هزارو سيصد
و هشتاد و هشت بازگردد. بگو هنوز مي شود كه گوشه تخت هاي كوچك و روي تشك
هاي خسته ادامه....
...
من تلخ...
* مولانا
۱ نظر:
بادومِ من بود که نیست...
ارسال یک نظر