۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۶, شنبه

ساحلی/ از ساغر او گیج است سرم*



  • بگو زني كه چند روز قبل هواش از كنار هواي ما براي هميشه گذشت برگردد و تكه اي از جهان را كه با خود به قبرستان تبريز برده است بازگرداند.بگو پراگ يا ووپرتال يا هر جهنم ديگري در خيابان آبان گم مي شود و بارسلون با هرچه زن حشري سياه چشمش تاب زرگنده پلاك پنجاه را ندارد.بگو حتا ايفل برود بخوابد به وقت خرمالوي حياط ژنرال در پاييز و قبرستان تبريز براي قدم هاي دختران كولي جاي مناسبي نبايد باشد. بگو اين انحلال شومي كه دارد در نقشه جهان روي مي دهد به نفع هيچكس نيست و دنيا بايد به مرزهاي قبل از خرداد هزارو سيصد و هشتاد و هشت بازگردد. بگو هنوز مي شود كه گوشه تخت هاي كوچك و روي تشك هاي خسته ادامه....
    ...
    من تلخ... 
    * مولانا