۱۳۹۱ خرداد ۲, سه‌شنبه

ساحلی/سلیمان

وقتی هنوز همون عینک کج و کوله ی پنسی گرد رو میزد و موبایلش رو از خودش آویزون میکرد گفت نمیتونی...نمیتونی خودش گفت...وقتی قاب عینکشو دزدین یه اشتباهی بهش چپوندن و موبایلشو به خودش آویزون نمیکرد و یه لپ تاپ نو خریده بود سکوت کرده بود من ولی نمیدونستم...نمیتونستم حتا...

هیچ نظری موجود نیست: