شمس روح بي قراري بود كه در پي يافتن كسي از جنس خويش ترك
خانه و كاشانه كرده بود و دائما در سفر بود تا جايي كه به او لقب شمس پرنده
داده بودند. خود او مي گويد:
"كسي مي خواستم از جنس خود، كه او را قبله سازم و روي بدو آورم، كه از خود ملول شده بودم." ( خط سوم، ص 111)
خنك آن قمار بازي كه بباخت هر چه بودش / بنماند هيچش الا هوس قمار ديگر
(ديوان كبير، غزل 1085)
.........
"كسي مي خواستم از جنس خود، كه او را قبله سازم و روي بدو آورم، كه از خود ملول شده بودم." ( خط سوم، ص 111)
خنك آن قمار بازي كه بباخت هر چه بودش / بنماند هيچش الا هوس قمار ديگر
(ديوان كبير، غزل 1085)
.........
شمس
نيز با ديدن مولانا آن كسي را كه مي خواست يافته بود و حالا مي توانست هر
آن چه در دل داشت و ديگران از فهمش عاجز بودند با او در ميان بگذارد.او كه
ظاهراً مردي درشت خو، ديرجوش و كم حوصله بود، حرف هاي زيادي براي گفتن
داشت اما گوش و دلهاي زيادي براي شنيدن و پذيرفتن آنها نمي يافت. به قول
خودش: "من گنگ خواب ديده و خلقي تمام كر، من عاجز از گفتن و خلق از
شنيدنش". (خط سوم) و در باره ي وجود مبهم و سر در
گم خود در مقالات شمس ازخطاطي سخن مي گويد كه سه گونه خط مي نوشته است،
يكي از آنها را خود او و ديگران مي توانستند بخوانند، دومي را فقط خود او
مي خوانده و سومي را نه خطاط مي توانست بخواند و نه ديگران، و شمس مي گويد:
"اين خط سوم منم". "چنان كه آن خطّاط سه گونه خط نبشتي؛
يكي او خواندي لا غير، يكي هم او خواندي و هم غير ، يكي نه او خواندي نه غير او. آن منم كه سخن گويم. نه من دانم نه غير من". (خط سوم، آغاز كتاب)
يكي او خواندي لا غير، يكي هم او خواندي و هم غير ، يكي نه او خواندي نه غير او. آن منم كه سخن گويم. نه من دانم نه غير من". (خط سوم، آغاز كتاب)
....
بی / با مناسبت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر