۱۳۹۱ خرداد ۱, دوشنبه

ساحلی/ موطن

یک شبی بود پا درد داشتم چون که گچ پامو باز کرده بودم. نظر مردم؟ : چمیدونم واللا! خودت دکتری دیگه!!! من نمیدونم چرا ازین حرف بدم میاد...
یه شبی بود این پیرهن بنفش کمرنگ رو پوشیده بودم. عکسش هم هست. با این و ف و حسین. بچه ها هم اومده و رفته بودن. اونم خوابش گرفته بود از آبجو خوری. دراز کشیده بود رو تختم...
موطن آدمی تو همون چمدونیه که توش دوستای خودشو؛ خود خودش رو تو گذاشته باشه آورده باشه. بقیه هم دوست نیستن ادا و اصولن اونجا هم موطن نیست فقط یه لاجوردی قشنگه.

هیچ نظری موجود نیست: