۱۳۹۱ شهریور ۲۱, سه‌شنبه

که از فریاد خود باشد به فریاد* یک نامه

از انگشتم واژه گریه میکند. کلماتی که ناگفته در هوا یخ میزدند. من؟ * همیشه بغض ترسی را فرو میدهم که در پشت دندانهای کلید شده ام خجول میشوند. در زندگی ناگفته ی من جای زن نابالغی بی تابی میکند که در خواب مُرد و جای مردنش بر کتف هایم خالکوبی بوف ترشروی خندانی است که پنجه هایی مترصد دارد. از انگشتم واژه ی عور ارضا میشود و می ماسد بر کف دستهای همیشه همیشه همیشه نارسیده و ناخواسته. انگشتانم شهوتناک درهم میپیچند و عشق میورزند و من هیچ وقت پایانی برای فعل ترکیبی عشق ورزیدن سراغ ندارم. از واژه هایش پُر هستم از نقطه هایی که من هیچ وقت سرخط نگذاشتم. حسین جان!  در دلم توده ای پر از خون میگرید. تو میدانی دلم خون است یا این توده دیگر گنجایش دل را ندارد؟
به حسین مفید عزیزم


 *(شعراز وحشی بافقی)



* من؟* حق اختراع خانوم پگاه است

هیچ نظری موجود نیست: