۱۳۹۱ مهر ۵, چهارشنبه

ریم عزیز و زنی با دامن آبی

ریم عزیز
دلم پر از آمدن نیست. در من چنان ترک شدگی ی ؛  خانه دارد که آمدن من را هیچ کس...
من فقط تو را داشتم با دامن آبی با چشمانت همه جا من را مینگریستی؛ نگریستنی نگران؛ زنی در دامن آبی...
دلم پر از رفتن است هنوز وقتی جایی که دسته های انسانی دور هم هستند؛ من همه جا فراموش تراز کاغذپاره ها ... جشن پیدا شدگی کاغذ پاره ها ...
دلم در چمدانی میرود. تا شاید درچمدانی دیگر برود دوباره. برود دوباره.

هیچ نظری موجود نیست: