۱۳۹۱ شهریور ۱۶, پنجشنبه

نوستالژی زرگندانه

داستان ما حکایت لکاته ی یواشی بود که جلوی دکه ی روزنومه فروشی ساعتها ایستاد بیخودی بعد سیگارش رو با پای راستش له کرد و به سرکوچه نگاهی؛ همون خونسردی اکتسابی جدیدش رو کشید و برد و برگشت.