۱۳۹۱ شهریور ۲۶, یکشنبه

یک شب/۱

من بودم کنار لبه ی بلند بالکن. سیگارم بود و شراب  ریوخا. پایین؛ صدای همهمه ی مردم شادی میومد و حرف میزند به زبونی که برای من ناشنوا؛  سکوت  بود. من بودم . شب من بود و زبان شادی همسایه ها ی شاد  که برای من یک ریکوییم میزدند یک مرثیه.

هیچ نظری موجود نیست: