ریم عزیز
بارها گفتم در زندگی آدمها؛ آدمهایی وجود دارن که چسبیدن به شیشه ی ماشین کنده نمیشن...یکی هم با چشمهای سبز و استخوانهای بازنشسته؛ چه عیبی داره اون چشم خسته غمگین از پشت شیشه بهت نگاه کنه. بذار باشه.
ولی... یک روز میزنی کنار تو خاکی؛ پیاده میشی و میری.
ولی... یک روز بجای اینکه ایستگاه مرکزی شهر پیاده بشی بروی سرکار؛ چند ایستگاه قبل تر با چمدانت پیاده شده ای رفته ی تا یک بسته سیگار بخری.
ولی... یک روز دیگر از پرواز کانکشن سوار پرواز مقصد نمیشی و بدون چمدونت ؛ کلاهت رو محکم میکنی و میری بیرون از در فرودگاه.
* عنوان از وبلاگ مرحوم ح.نون
بارها گفتم در زندگی آدمها؛ آدمهایی وجود دارن که چسبیدن به شیشه ی ماشین کنده نمیشن...یکی هم با چشمهای سبز و استخوانهای بازنشسته؛ چه عیبی داره اون چشم خسته غمگین از پشت شیشه بهت نگاه کنه. بذار باشه.
ولی... یک روز میزنی کنار تو خاکی؛ پیاده میشی و میری.
ولی... یک روز بجای اینکه ایستگاه مرکزی شهر پیاده بشی بروی سرکار؛ چند ایستگاه قبل تر با چمدانت پیاده شده ای رفته ی تا یک بسته سیگار بخری.
ولی... یک روز دیگر از پرواز کانکشن سوار پرواز مقصد نمیشی و بدون چمدونت ؛ کلاهت رو محکم میکنی و میری بیرون از در فرودگاه.
* عنوان از وبلاگ مرحوم ح.نون
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر