۱۳۹۲ خرداد ۲۷, دوشنبه

یک شنبه ها با الی

خاطرم نیست اینجا گفته بودم یا جای دیگری که من و پدرم آخرین بازمانده های نسل گتسبی بزرگ بودیم. بهمان احمقی و بهمان واقعیت ناپذیری.
پدرم میگفت جایی مرده بود در جاده ی فشم به شمشک که زمستان و اسکی و تصادف سنگینی کرده بود. من هم دلم میخواست جایی در تقویمم مینوشتم امروز من در فلان محل، مُردم. مسئله اینجاست که من هنوز یا نمرده ام یا مُرده ام اما گرمم و خودم حالیم نیست. جلوی روی شما زنی نشسته که انتظار خواب را میکشد و میداند چرا حالش خراب نیست.
یک کسی را استخدام کنیم برای ما گاهی برقصد، گاهی بخواند و گاهی هم دکلمه کند و داستانخوانی. خوشگل باشد، خوش لباس و خوش بو. دامنش توت فرنگی های سرخ بیحال داشته باشد. آرام صحبت کند و پاچه نگیرد.  استخدام چرا بکنیم؟ انتخاب کنیم جهت هم نشینی. برای ما، نه، با ما برقصد بخواند و الخ.

هیچ نظری موجود نیست: