۱۳۹۲ تیر ۷, جمعه

شبهای روشن

شرط میبندم اگر فارسی ‌میدانست  حرص  زیادی ‌خورده بود.
من از نیم فاصله متنفرم واضح است.
فردا شب مهمانی دیوانه ی آخر سال است و هرچقدر حساب کتاب میکنم در هر دقیقه، توانایی تحمل بیشتر از سه آدم در یک متر را ندارم. جرئت ابرازش را هم ندارم به زن بزرگ. امیدوارم فردا پریود من را از پا دربیاورد تا همه راحت شویم.
امروز سیزده ساعت با خواب دیشب حساب کنیم، خوابیده ام بیدار شده ام دو عدد تکلیف حقیر را تکمیل کرده و فرستاده ام رفته است و یک فیلم بینهایت کسالت بار میبینم. دارم فکر میکنم شاید بد نباشد شبهای روشن ببینم. ابروهای بازیگر زن و همه ی گل درشتی هایی که تا دو روز پیش بنظرم جالبتر بودند را هم بجان بخرم.
سوهان کشیده ام و لاک زده نشسته ام ساعت دوازده و بیست دقیقه ی شب منتظر خواب.
هشتصد گرم هم چاق شده ام که از چشم ورم پریود میبینم تا دلم خوش باشد. از دوشنبه با منا یک رژیم هارد کور میگیریم و من دوباره شبیه نلسون ماندلا در بستر احتضار میشوم بسیار مریض و وسواس گونه.
دلمان میخواست با زنها به لیسبون برویم. صدبار برنامه اش را کنسل کرده ایم و باز هم کنسل کردیم. موفرفری معذوریت دارد و زن بزرگتر هم هنوز بی پاسپورت است. من؟ همچنان یک جنون به آرامش فروخته ی کسل هستم.
دلم برای همه ی شان تنگ است، برای تک تک شان در تهران، کرج، الخ

هیچ نظری موجود نیست: