۱۳۹۲ خرداد ۲۳, پنجشنبه

فرصت از بریدگی های خون بار عصب می گذرد

حالم؟ متحیرم از این خونسردی. اگر خواننده ی عزیز درخون من نشسته بود همین لحظه در محل منجمد میشد از سردی خون. تو انگار کن راسکولنیکف یا هم تلما هم لوییز...قبل تر لب به شکوه ها، دست به نقد تر بود. فوقش صبح سیگار دود کرده باشم، دوش گرفته باشم، قطار گرفته، کتابم، ویرایش نسخه ی آخرین تز...خونسرد...تلخ چون قرابه ی زهری.

فردا شب بیداریم. چهارسال قبل هم کشیک بودم. 

هیچ نظری موجود نیست: