۱۳۹۲ تیر ۵, چهارشنبه

بیست و پنج ژوئن

اینجا اتفاقن باید بگویم که دلم اصلن خوش نبود. 
حسن ثبت وقایع در تاریخ چیست؟
دیشب تا امروز ساعت پنج را ده دقیقه کم و زیاد بیدار بودم. کاری هم که از دستم برآمد ساب میت کردن بیست داکیومنت مشق بود که همه را با کمترین سطح رضایت راهی کردم. سطح رضایت من البته سطح رضایت یک وسواسی است اما سطح رضایت یک وسواسی را با یک متغیر به نام دقیقه ی نود، اجاست کنید و ببینید که نتیجه چقدر نامید کننده ست. در همان حال هم اسلاید ها را آماده کردم و یک سری به مقاله زدم. امروز؟ امروز هم به ادامه ی همان پرداختم.
ربط این داستانها به لینک بالا چیست؟
اینکه انسان برگردد و انگشت وسطش را بخودش نشان بدهد بگوید: دیدی ریدی؟ دلت خوش نبود و دست و پا زدی و فروتر رفتی.
دیشب اینجا رستاخیز بود. مراسم آتش بازی دقیقن به سبک و سیاق ایران. ملغمه: تز، مشق و ترقه.
حسن ثبت وقایع را میگفتم، و "دیدی ریدی" را...
خواب دیدم پدرم جنایت کرده  است و  مادرم‌‌‌ اموالش را بخشیده و رفته دراتاقی خوابیده و مرده، دوطلبانه. پدرم قسر در رفت ‌از  مکافات ‌و ‌مادرم  مرد. عرق  سرد کردم  و  از  خواب  پریدم. دلم  مادر  را  میخواهد.
حال خوبی نداشت که بگویم چه حال داشت (بیدل)
صرفن خواستم ثبت شود.

هیچ نظری موجود نیست: