۱۳۹۲ خرداد ۲۵, شنبه

وأعود أعود لطـاولـتی لا شیء معی إلا کلمات

تو لذت نادر شنیدن باش
رویایی 

  میان جنون و سکون، نزدیکتر به سکون.  ساکن جنون، ساکن سکون کوی بن بست طفره رونده ای هستم،خود  صبور صبّار
درگلویم شیشه خرده ها میخراشند و خون میجوشد.. من فرو میدهم خون و شیشه  و آخ ... آن صدا را. من از خرده شیشه و خون و خراش در گلو سیراب  و سکوت گرفته ام.
دندانم جگرم را میدرد و سکوت صبّار تسلیم و بی داعیه ی مِلک و چه تلخ تر، که بی خواهش و بی شور...جنون ساکت صبار بی داعیه تلخ و بی شور و خواهش....صبوری میکنم بامید روز هیچ



شعر از نزارقبانی