۱۳۹۲ خرداد ۱۷, جمعه

براي تو و خويش چشماني آرزو مي كنم، كه چراغ ها و نشانه ها را در ظلماتمان ببيند

دلم میخواست میتونست ساز بزنه. جدی و از ته دل. دلم میخواست گیتار کلاسیک میتونست بزنه. من  گیتار کلاسیکو خوش ندارم. اما دلم میخواست گیتار کلاسیک بگیره دستش بشینه و ساز بزنه حتا شاید بخونه حتا شاید دیگه لبخند غمگین نزنه. توقع من از زندگی به یک روز ساز زدن از آدم بی هنر بی ساز، محدود میشه. بگردیم در کتاب ببینیم اسم مرضی که از یک جایی به بعد آدمها میشینن و رویا برای دیگری میبافن، چیه؟

هیچ نظری موجود نیست: