مدام در مراجعه ست؛ تصویربچه ای که ؛ تنها توی بیمارستان جون کند؛ هیچ کس بالای سرش نبود وقتی احیاش میکردن و بعد از شاید کمتر از پنجاه دقیقه فهمیدن خسته نباشن؛ ساعت فوت یک و چهل هشت دقیقه ی بامداد علت فوت نارسایی قلبی...هیچ کس نبود اون بچه بغل کنه تا از مرگ ناغافلی نترسه...تنهایی جمع کرد و مرد و رفت...مدام در مراجعه ست تصویر عاجز من بین آدمای سیاه و سفید...چرا هیچ کس حقیقتن من رو بغل نکرد و اگر هم کرد؛ آروم نکرد...حالم از بغل ها بهم میخوره؛ خفه میشم...در مراجعه ست...
۱ نظر:
حالا این یک و چهل و هشت دقیقه میشه رأس یک ساعت خاص، که توی مغز آدم ضربه میزنه.
ارسال یک نظر