۱۳۹۱ تیر ۳۱, شنبه

یا رب آن آهوی مشکین به ختن باز رسان*

یه شیشه سردرد را یه نفس بالارفتم. جناب! شما با کلمات چه میکنید؟ کسی با چشمهای باز خوابیده. یک بار در خواب فریاد زد یک زن. هیچ خطی ننوشتیم و شد ایامی چند. کسی روی یخ ترمز کرد. باید محو میکردم. در دامن گلدار خونریزی میکند از دهانش آتش زبانه میکشد در خیس چشم بیچاره ی من. جناب! باید می ماند و تیمار دروغ میکرد؛ نکرد؛ یک شیشه ترس هم از ترس یک نفس بالارفته بود کسی. صدای نفس های رعد و برق به زمین میرسد. کس دیگری سه هزار پیراهن رنگ به رنگ برتن پوستهای من را لایه به لایه میکند. جناب! بین شما با چشمهای آهوبره ی شکار داستانی بود؟ اگر روی شیشه خرده ها رقصیده باشم از درد بی آهنگی و ناکوک ساز بود وگرنه ما رقصان میزهای شب کوچه های غریبه نواز بودیم. بانو! دروغها لختی بلند بالا نبودند این شد قصه ی یک سطر رنگ و گره خوردن در فضولات انسانی. حالا چنگ بندازید به حوری گندمگون جوان صورت سیاه چشم. خریدن مشک به بهای کشتن آهوی در دام؟ مشک در بازار فراوان بود؛ چرا کشتند آهو راپس؟ به چهار نقطه ی سطح کاغذ خنده ی دوخته شده هستم بند به یک بند.

*حافظ

۱ نظر:

icarus گفت...

marigolds re very much in love
!

jaleb

rooye Breton ra kam kardid

;)