۱۳۹۱ تیر ۳۱, شنبه

نفس عمیق

من دلم میخواست یه وانت آبی داشتم. اون شلوار جین داغون پاره پوره م هم ریق رحمت رو سرنکشیده بود. من بودم دکتر همون ده تو دشت مغان تو ورودی ده که میرسیدم بچه ها دور ماشینم میدوییدن من بوق میزدم میپریدن پشت وانتم میرفتیم تو ده با بوق به پیرمردا سلام میکردم. خودم رییس درمانگاه و به ورز و آمپول زن بودم. خونه م همون بغل درمونگاه بود. بخاری نفتی داشتم. کتاب و دفتر و وبلاگم بود. مریض میاوردن در میزدن میرفتم درمونگاه و میومدم. چه من نیستم این آدم ماشینی که  قاطی کثافت شده و لبخند با ادب میزنه. منو چه به اینهمه اینطوری. من از کی اینطور بی هدف و بی غایت نشستم قاطی دفتر و دستک و تکنولوژی. من زن وانت آبی و دشت مغان و بوق زدن و ایشلی فطیرو بال گیماخ بودم دلم میخواد برم بگردم یه مقصر پیدا کنم و بکشمش و جنازه شو آتیش بزنم و برم سوار وانت آبی بشم برم دشت مغان تو شلوار پاره پوره؛ پوست خشکم خشکتر بشه از سرما...بچه ها...پشت وانتم...

هیچ نظری موجود نیست: