۱۳۹۱ تیر ۱۳, سه‌شنبه

یک روز

یک)  از پله ها میرفتیم پایین؛ اون یکی از پله های میومد بالا یهو به ذهنم رسید: "سی- سا شده ال؟ "...."داریم سی- سا بازی میکنیم ال؟"  جایی بین واقعیت و خیال روی پله ها گیر کرده بودم و یه مکالمه ی تلفنی هزارها سال پیش انگار...من زنگ میزنم برنمیداری تو زنگ میزنی من اورژانسم..."سی -سا بازی میکنیم ال؟" حافظه ی خوب کمین گیر همیشه وسط پله های گیرت میندازه ازت میپرسه اون کی بود که دکتر دندون پزشکش تو خیابون فلسطین بود؟ کاخ بود....؟ میگم نمیدونم خوابم میاد خوابم میاد...یهو بازومو میکشه روی پله های میگه بپا!!! اینجا بارسلونه شانزه الیزه که نیس....عههه!!! اینجا بارسلون ه تهران نیست من انترن نیستم...سی -سا نمیکنیم....کسی نرفته دندونشو درست کنه زود برگرده که بره و بره

اینم آهنگ این پست...زیباست
دو) شاید ازین ببعد به این بلاگ پستهای قطار نوشت رو بیفزاییم

هیچ نظری موجود نیست: