هوا کل روز خاکستری گهی بود بعد میگفتن جیرونا جنگل آتیش گرفته من عین این جوگیرایی که یه مطلب واضح رو غفلتن متوجه نشدن و ناگهان دوزاریشون افتاده گفتم :" اوه درسته! در اسپانیا جنگل زیاد آتیش میگیره". منبع من چی بود؟ جوزدگی مدام. دو تا فیلم آلمودووار و یه کتاب مشق اسپانیایی و گفتگوهای پراکنده ی استاد و دانشجو کف کلاس. بعد پیام باز یه پرسش دانشمندانه مطرح کرد که" پس چرا در تراسه ما دود ندیدیم." بعد من باز زدم به پیشونیم گفتم": اووووه!" ....میخوام چی بگم؟ میخوام چیزای مختلفی بگم. میخوام بگم بله یه آدمهایی هستن که در جای خودشون چقدر خوب هستن به به ولی این آدمایی همون آدمایی هستن که فکر میکنن خوب چون در حوزه ی علوم زیستی خودشون خوب از آب در اومدن به روش خود له کردن و از کتاب و فیلم و گفتگو گذشتن و چسبیدن دو دستی عین دخیل به این کامپیوترها؛ دیگران هم باید از این راه خوب دربیان و برن کتاباشونو بذارن وسط یا آتیش بزنن یا اینکه بذارن تو قفسه موریانه بخوره تا آدم بشن. من بعنوان نگارنده باید بگم اگر این کار رو بکنم مستقیمن من رو از تمام تعاریف انسان خارج میکنن و منتقل میشم به تعاریف چارپایان. این از من. بعد امروز یه کارای مسخره ی جالبی در کلاس زبان انجام شد. چی شد؟ گفتن هر ملتی با هم ملتی خودش برن تو یه کلاس یه جشن درست کنن برای جشن آخر کلاس زبان. گفتیم "ما خوشمون نمیاد با هم ملتی هامون بریم"؛ گفتن پس با ترک ها برو؛ تو که ترکی حرف میزنی گفتم "خوشمون نمیاد". کاتقین (کاترین) در اومد گفت" تو بیا تو هم ملتی های من تو آلمان اپفل فلان درست کنیم". گفتم "بنده ی خدا! من اگه اپفل فلان بلد بودم که اینجا تا آرنج دست تو دماغ گزاره ی غیرمستقیم و فلان در گذشته و واقع شدن آینده در گذشته رو مطالعه نمیکردم"...خلاصه دست رد زدم به سینه ش. بعد فلیپه گفت بیا برزیل گفتم" بینیم باو"... بعد سرگی گفت بیا روسیه گفتم خوشم نمیاد....گفتم بابا! من اصلن خوشم نمیاد معاشرت کنم...که چی بشه؟ بعد جوردی معلم گفت" اوی اگه میخوای عن بازی دربیاری بگو از اول بدونیم عن بازی درمیاری". گفتم "خوب". بعد رفتم تو کلاسه دیدم دو تا هم ملتی نشستن میگن ما نمیتونیم بیاییم جشن گفتم "ای ول! چه بد! منم نمیتونم"... بعد دیدم جوردی معلم پشت سرم ایستاده گفتم "ایی چه بد! من میام تنهایی جشن." مسوولین محترم گفتن خوب باید یه چیزی درست کنی بیاری گفتم چی؟ گفتن خوراکی... گفتم باشه سالاد شیرازی! الان نشستم فکر میکنم کدوم احمقی اینهمه خیار و گوجه پوست میکنه برای یه برنامه ی حرافی و آفرین باریکلا چه خوب شدی ظرف یه ماه ... کاش میگفتم کاهو و سرکه (بجای سکنجبین) ...ولی همه ش قیافه ی جوردی معلم میاد جلوی نظرم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر