نمیتونم پنهون کنم که فکر میکنم چه چیزایی خیلی پثتیک هستن...یعنی هنوز بعد سالها فکر میکنم اینها واقعن داغان میباشن...یه جایی بین این سریال های دم دستی؛ یه دختری بود که بدبخت بُر خورده بود بین یه سری نیویورکر الیت؛ بعد دری به تخته خورده بود (هوش به خرج داده بود) و پولی به دست آورده بود و حالا میخواست خودش رو جا کنه بین اینا....حالا تو کاکتل پارتی نوشیدنی غلط سرو میکرد به کنار؛ ولی یه چیزی یکی بهش اون وقت گفت در حد همون سریال دم دستی تو مایه های اینکه عیزم با پول این خونه ی فیلان رو میتونی بخری اما نمیتونی اون فرهنگی رو که اینا سالها به دست آوردن به خودت بچسبونی... خوب اینکه آدم خودش رو بین اینا میخود بتپونه به خودی خود رقت انگیز و غمگین هست و از اون غمگین تر تلاش مذبوحانه برای اون رنگی شدن ه.
...حالا این شتر گاو پلنگایی که ما هستیم...یعنی هرچی بین روزمره های گرفتار و گره خورده ی خودم فکر میکنم؛ باز میبینم چقدر این وضعیت از دور به چشم؛ وضعیت وصله ی ناجوری میاد اینکه توی این رقابتی میخوای بازی کنی که هم بُر بخوری بین قشر تحصیلکرده ی شرافتمند (به هر حال ما همه باید دکتر یا مهندس یا محقق بشیم)؛ هم بُر بخوری بین کلاس اجتماعی متوسط بالا (حتا نه بالا...؛ هم اینکه قاطی روشنفکرهای بیچاره ی کون لخت کتاب خوره (بخاطر داشته باشیم اینجا روشنفکر بصورت اوریجینال در مفهوم مثبت بکار برده شده) بشی؟؟؟؟ اصلن میفهمی چی کار میکنی؟؟ به جرجیس قسم که این واقعن رقت انگیزه...
اشتباه نشه...من هرگز پویایی و درجا نزدن رو مورد پرسش قرار ندادم ولی اینکه نمیشه که عزیزان من...هم میخواین ظواهر بورژآ به خودتون وصله کنید هم اینکه میشینین در مورد دهه ی شصت زر میزنین چشماتون پر اشک میشه؟؟ هم اینکه کتاب سوراخ میکنین گردنتون میندازین؟؟؟؟ هم اینکه لابد آخرش هم زایر کربلا میشین؟؟؟.من احمق بیکار که یه پست وبلاگ تلف میکنم برای اینهمه رقت انگیز ناک بودن...
...حالا این شتر گاو پلنگایی که ما هستیم...یعنی هرچی بین روزمره های گرفتار و گره خورده ی خودم فکر میکنم؛ باز میبینم چقدر این وضعیت از دور به چشم؛ وضعیت وصله ی ناجوری میاد اینکه توی این رقابتی میخوای بازی کنی که هم بُر بخوری بین قشر تحصیلکرده ی شرافتمند (به هر حال ما همه باید دکتر یا مهندس یا محقق بشیم)؛ هم بُر بخوری بین کلاس اجتماعی متوسط بالا (حتا نه بالا...؛ هم اینکه قاطی روشنفکرهای بیچاره ی کون لخت کتاب خوره (بخاطر داشته باشیم اینجا روشنفکر بصورت اوریجینال در مفهوم مثبت بکار برده شده) بشی؟؟؟؟ اصلن میفهمی چی کار میکنی؟؟ به جرجیس قسم که این واقعن رقت انگیزه...
اشتباه نشه...من هرگز پویایی و درجا نزدن رو مورد پرسش قرار ندادم ولی اینکه نمیشه که عزیزان من...هم میخواین ظواهر بورژآ به خودتون وصله کنید هم اینکه میشینین در مورد دهه ی شصت زر میزنین چشماتون پر اشک میشه؟؟ هم اینکه کتاب سوراخ میکنین گردنتون میندازین؟؟؟؟ هم اینکه لابد آخرش هم زایر کربلا میشین؟؟؟.من احمق بیکار که یه پست وبلاگ تلف میکنم برای اینهمه رقت انگیز ناک بودن...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر