۱۳۹۲ اسفند ۶, سه‌شنبه

شانه هایت را

جای رد پای من را خاک پر خواهد کرد.

طرفهای ظهر با موبایلم ایمیل چک کردم:
How is my ell
دلم داشت میترکید. مستاصل و بی هدف در خیابان ها پرسه می زدم با خودم صحبت میکردم. حتا رفتم در میدان زیر آفتاب دراز کشیدم مجله خواندم بعد میلم را چک کردم.
دلم پر شد. حتمن وقتی داشته الگو می بریده و با صابون خیاطی خط میکشیده و بچه ها را سایز میزده، دور کمر، قد اندازه میگرفته یاد من افتاده. دلش گفته با هم سفر میکنیم. تمام صورتم خندید. سرظهر سراغم را گرفته بودند درست سرظهری که استیصال یقه ام را چسبیده بود و ول نمیکرد. هیچ کس نبود توی صورتش داد بزنم: نفهم! تو مگر می فهمی من چه صلیبی را بدوش میکشم و دستهایم میخ کرده اند به کدام؟ اما سرظهر یادم افتاده بود و سراغم را گرفته بود.

هیچ نظری موجود نیست: