۱۳۹۲ بهمن ۲۷, یکشنبه

یک، دو،سه...نپریدی؟ هه هه هه *

این را خانوم پ و الف ساخته بودند یا نمیدانم جایی خوانده بودند و مدام تکرار میکردند با آه و اوه:

you are good enough for me
من نشسته ام اینجا فکر میکنم نشسته ام روی قایق لعنتیم و با میخ آن را سوراخ میکنم و پایین و پایین و پایین تر میروم.
 چه شد یاد آن جمله افتادم؟ اینکه وزن آدمها را هم پالکی هایش کم و زیاد میکنند. یکهو میبینی وزنت آنقدر آمده پایین و برعکس قایق فقیرانه و رقت بارت آنچنان پر آب و نزدیک به غرق شده که خودت خبر نداری. جایی در علی کوچیکه ی فروغ میگوید
خسته شدم ازین بوی لجن
انقده این پا اون پا نکن که دوتایی
 تا خرخره بریم توی لجن
انقدر این پا آن پا کردم که تا خرخره فرو رفتم توی لجن. همیشه حالم بهم میخورده است از این *رو بند رخت پیرهن زیرا و عرق گیرا دست به تن هم کشیدن و حالی به حالی شدن. چه شد وزنم آنقدر پَر شد تا خرخره...؟
ای علی ای علی دیوونه
نکنه تو جات وول بخوری
نکنه حرفای قمر خانوم
یادت بره گول بخوری؟
خسته شدم از اینهمه گوشزد و یادآوری. بزودی می نشینم مثل موهای سرم یک به یک هم پالکی های زوری و انتخابی کوچکم را و خودم را از دنیایی که وقتی *تو کوچه هاش پا میذاری
یه دسته قداره کش از عقب سرش میاد...
جز در کف خیابان قداره کشی بود که ندیده بودم که دیدم...نشستن و نوشیدن با قداره کش، قایقت را سوراختر میکند و دنیایت را فرو میبرد در گُه.

* از به علی گفت مادرش روزی...
فروغ فرخزاد

هیچ نظری موجود نیست: