۱۳۹۱ اردیبهشت ۹, شنبه

هیچ چیزی برای من مؤثرتر از نمایش ملموس لجن آدما با ادله ی مکتوب و مصور نیست برای سست و پاره کردن پیوندهایی که بر اساس رویاها و توهمات و بت سازی ساخته شدن. این راه نامردانه ی من برای بیرون کشیدن کثافت اخلاقی آدما و ظاهر کردن امراض دیگرآزارانه و خودخواهانه ی اوناست: اجازه میدم؛ نه مجبور میکنم؛ حتا فرش قرمز پهن میکنم تا پا بذارن به بازی "بیا لباس هامونو دربیاریم٬" بعد من دو تا لباس درمیارم و می ایستم نگاه میکنم تا اون لباساشو دربیاره؛ بعد  از زیر لباسا چیز زشت ناجذاب بی ارزش بی بهایی بیرون میاد و من؟ من تماشا میکنم و بازی رو ولی میکنم ورقامو میریزم روی میز و میرم...با خونسردیی که از من دوره...بدون خون ریزی...بازی بسیار ناجوانمردانه ایه وقتی همبازی ت ندونه پشت چه میزی نشسته ولی پشت این بازی برای من یک باخت دردناک بوده و یک فقدان سوزاننده و یه تقلای مذبوحانه برای از دست ندادن...این بازی برای من یک بازی برگشته بدون اینکه بازیکن مقابل بدونه...شاید جایی در ناخودآگاه من یک رولت روسی باشه با امید به اینکه خشاب روی جایی بایسته همون یک گلوله نباشه...و من ببازم که افسوس! من هیچ وقت در بازی برگشت نباختم. همیشه آخر بازی یکی از شش گلوله مخ تصویر قدیس وار هم بازی رو ترکونده و من موندم با یک استخر خون و کثافت....نه! من نموندم. من رفتم و

هیچ نظری موجود نیست: