۱۳۹۱ اردیبهشت ۵, سه‌شنبه

ساحلی/ پیام

چطور؟ کجا؟ کم از قصه ی شاه پریا نداره. تمام راه از سین سلام اول تا همراهی و همسفری همیشگی از مدت زمانی که برای برنامه ریزی یک پایان نامه فکر میکنی کمتر طول کشید. نتیجه؟ زنی که سالم تر از دو؛ سه؛ چهار...سال پیش و برنامه هاش دست کم امیدوار تر و تعداد نقشه های برای مردنش به صفر....
مردی با چشمهایی که شبها رو روشن میکنه و دقت زایدالوصف گاه گیج کننده وخنده دار ولی همیشه دوست داشتنی؛ همه ی من رو دم و بازدم میکنه. مردی که پشت سرش قدم برداشتن نتیجه ش نه مردن ه و نه باختن و جای قدم هاشو نگاه کردن حس افتخار و غرور رو بازی میکنه.
تعریف زیادی از تو نیست پیام! اما من شاهد عینی هستم و کیفور آگاهی تو. مست از افتخارات دنیای بیرون ما به تو و اسم تو...هرچند که اسم تو دوکلمه باشه در کاغذهایی و صفحاتی برای آنها...برای من اما:
جای بالیدن داره؛ همراهی و همسفری با تو سراسر آموختن بود و سراسر درس صبر برای هردو. و از تو برای من درس یادگرفتن انتقاد از خود صادقانه که هنوز جای من و تو در مرتبت مرید و مرادی مدام عوض میشه که بذار بشه.
بالای همه ی اینها همه ی لحظه های گیج و تعلیق فدای کافه گردی های دو نفره ی ما در کوچه های مکشوفه ی بارسلون خود ما و کاخ چای خود ما و فدای قهقهه های پرسر و صدای دونفره ی خودما از هر گوشه و کنار خلوت....و....
....و...بازی های مفرح تمام نشدنی و خلاقانه ی دونفره ی خود ما که همون دقایق بازی ما رو از دنیای آدمها جدا میکنه. بذار بگن ما طبقه ی آخر را اجاره دادیم؛ مگر ندادیم؟ بذار کسی از ادبیات جدید دو نفره ی ما سردرنیاره...بذار کلمات ما حتا معنی کلاسیک نداشته باشن...تو باش! دوست من! همبازی و همسفر...مبارکه تولد....

هیچ نظری موجود نیست: