۱۳۹۱ اردیبهشت ۶, چهارشنبه

ساحلی/ گزیده ی اخبار

الف) از ایده های احمقانه ی جهان تصمیم برای سفر به ینگه دنیاست ولی وقتی شروع به سفر میکنی باید تا تهش بری...
ب) اینجا ایران نیست مردم با شوهرشان شوخی میکنن در قطار با آرنج به تو سقلمه میزنن میگن داریم شوخی میکنیم ببخشید اگه سر و صدا میکنیم...من؟ :)) با نیش باز سرمو از کتابم میارم بالا میگم اشکالی نداره...توی دلم میگم خانوم لپ گلی با صورت قشنگ کک ومکی! چه اشکالی داره شما دو نفر سر ایستگاه آخر با هم ده دقیقه شوخی بی مزه کنید و از ته دل میخندید؟؟
ج) توی اتوبوس ایستاده ام تا برم سن ژوست پیش بچه ها بیرون بارون پودر میاد؛ یکی هی میگه :میرا! میرا!( به اسپانیایی یعنی نگاه کن!)...برنمیگردم...با سقلمه میزنه به پهلوم...نمیگفته میرا بلکه میگفته المیرا!....پائو بود؛ همکلاس سفید موی مجسمه ی خونسردی ایستادیم به گپ و گفت...اوائل تر هرکی میگفت میرا! برمیگشتم ببینم کی منو صدا میکنه ولی میدیدم داره میگه : نگاه کن!!! حالا که میگن المیرا باید با کتک صدام کنن...
د) توی فروشگاه برای ارتباط برقرار کردن با خانوم سالمند دست به کاغذ شدیم. میگم من نمیفهمم لهجه تو. میشه روی کاغذ بنویسین؛ بعد مینویسه میفهمم میگفته یخچال...یعنی بایستی چی میشنیده باشم کلمه ی به این سادگی رو...
ه) تنم از سیستم های پیچیده میلرزه؛ اسم درسی ست که فردا قراره خدمتش برسم...
و) اینکه یه مردک منحرف در استخر از زیر آب فلان بکنه دختربچه های مردم رو ناهمگونی نداره با تاریخ و فرهنگ ما...در خاطرات خیلی از ما یک مردک جلمبر معلم هست که ما در عالم خریت روی خوش نشانش دادیم و و او با سن خرپیره ی خودش هیچ وقت توی پوز ما ها که نزد هیچ کارپه دیم هم راه انداخت...اون بچه بازی نیست؟ اینکه زن جوون بچه سال میگیرین بچه بازی نیس؟ جمع کنین بابا....

هیچ نظری موجود نیست: