۱۳۹۱ فروردین ۲۰, یکشنبه

ساحلی/مریض

مریض شدم.
اول فکر نمیکردم یعنی باور نمیکردم مریض شده باشم. داشتیم از پله های رنفه میرفتیم پایین که سوار قطار بشیم گریه م گرفت از بدن درد. درد...درد...افتادم روی صندلی قطار.پیام قرص درآورد انداختم بالا.
مریض شدم.
بار اول که نیست آدم مریض میشه. .ولی این بار که مریض شدم گوش و دهنم واقعاً حوصله نداشتن. واقعاً انگار جسمم با روانم دست به یکی کرده بودن. چی بهش میگیم تو طب؟ سوماتیزیشن: روان-تنی. از شنیدن صدای حرف همسایه روی بالکن روبرو که کم کم با ما ده متر فاصله داره؛|ز شنیدن صدای موسیقی تو خونه؛ از شنیدن صدای تایپ کردن خودم روی لپ تاپ عزیزم برای عزیزترینم روی صفحه ی ایمیل...از حرف زدن...از حرف شنیدن...از راه رفتن؛ از راه نرفتن. بندبند تنم درد میکرد و میسوخت. زکام نبودم. تب فکر کنم داشتم. پلکم درد میکرد ولی گوش و دهانم...گوش و دهانم مریض بودن؛ بدنم دلش نمیخواست این سه( دو گوش و یک دهان) حرف بزنن. نمیخواستن لبخند بزنن...
مامانم زنگ زد شنیدم چشمام باز شدن اما گوشام گفتن ما نمیشنویم. چشمام بسته شدن...
مریض شدم.
گوش و دهانم مریض بودن نه من...

هیچ نظری موجود نیست: