بقول نگارش :از اینکه غریبهها وبلاگم را میخوانند خیلی معذب ام. همینطور از تصور این که ممکن است آشناها بخوانند.
بیربط
ورداشتم یک ایمیل بزنم و رفع کدورت کنم ولی واقعیت این بود که اصلن کدورتی وجود نداشت که رفع بشه. هرچقدر فکر کردم دیدم من آدم این نیستم که از خط قرمزهام عبور کنن؛ صدام دربیاد؛ اگر صدام دربیاد یا بلند درمیاد؛ یا واکنش.
واکنش! همین الان در پروتکل در مورد واکنش و درهم کنش و مغز و شبکه ی عصبی مینوشتم. این چیه که واکنش ها رو تعیین میکنه؟ واکنش همیشه نباید به صورت زنجیر کشیدن و قفل فرمون درآوردن وهوچی گری باشه. دیدم واکنش نشون دادم: تلفن هام رو قطع کردم. ملاقات هامو کم کردم. حرفام رو از خصوصی و جیک و جیک کردن عوض کردم به حرفای معمولی روزمره. از ایمیلای طولانی به صفر ایمیل در ماه. ضمیرام رو از تو به شما شیفت کردم. دیدم من اگر واکنش نشون داده باشم؛ یعنی دیگر برگشتی نیست هرگز نخواهم بخشید. هرگز نمیتونم عبور کنم از اینکه کسی به دو حق انسانی تجاوز کنه براحتی: اول احترام و نزاکت و دومی حریم خصوصی و اسرار افراد ه. دیدم علاقه ای ندارم به بخشیدن و درواقع گذشتن از یک حق که مثل دست و پا و دماغ از انسان جدا نیست. صحبت و اصرار بخودم فایده ای نداشت؛ چیزی از من رفته بود که برنمیگشت؛ بستم ایمیل رو تصمیم گرفتم هرگز بازنگشت نکنم. بازگشتی که پشت سرش بخشیدن نباشه برای هر دو پارتی بیمارگونه بود. درجایی که یک پارتی دو حق و اصل رو لگد مال کرده بود: *کانفیدنشیالیتی و ادب. بر این شدم که هرگز داستان رو شفاف سازی نکنم و بذارم کدر بمونه و یک رابطه رو نجات ندم. من آدم بخشیدن نیستم از نقطه ای که واکنش رو شروع کرده باشم.
*confidentiality
بیربط
ورداشتم یک ایمیل بزنم و رفع کدورت کنم ولی واقعیت این بود که اصلن کدورتی وجود نداشت که رفع بشه. هرچقدر فکر کردم دیدم من آدم این نیستم که از خط قرمزهام عبور کنن؛ صدام دربیاد؛ اگر صدام دربیاد یا بلند درمیاد؛ یا واکنش.
واکنش! همین الان در پروتکل در مورد واکنش و درهم کنش و مغز و شبکه ی عصبی مینوشتم. این چیه که واکنش ها رو تعیین میکنه؟ واکنش همیشه نباید به صورت زنجیر کشیدن و قفل فرمون درآوردن وهوچی گری باشه. دیدم واکنش نشون دادم: تلفن هام رو قطع کردم. ملاقات هامو کم کردم. حرفام رو از خصوصی و جیک و جیک کردن عوض کردم به حرفای معمولی روزمره. از ایمیلای طولانی به صفر ایمیل در ماه. ضمیرام رو از تو به شما شیفت کردم. دیدم من اگر واکنش نشون داده باشم؛ یعنی دیگر برگشتی نیست هرگز نخواهم بخشید. هرگز نمیتونم عبور کنم از اینکه کسی به دو حق انسانی تجاوز کنه براحتی: اول احترام و نزاکت و دومی حریم خصوصی و اسرار افراد ه. دیدم علاقه ای ندارم به بخشیدن و درواقع گذشتن از یک حق که مثل دست و پا و دماغ از انسان جدا نیست. صحبت و اصرار بخودم فایده ای نداشت؛ چیزی از من رفته بود که برنمیگشت؛ بستم ایمیل رو تصمیم گرفتم هرگز بازنگشت نکنم. بازگشتی که پشت سرش بخشیدن نباشه برای هر دو پارتی بیمارگونه بود. درجایی که یک پارتی دو حق و اصل رو لگد مال کرده بود: *کانفیدنشیالیتی و ادب. بر این شدم که هرگز داستان رو شفاف سازی نکنم و بذارم کدر بمونه و یک رابطه رو نجات ندم. من آدم بخشیدن نیستم از نقطه ای که واکنش رو شروع کرده باشم.
*confidentiality
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر